دوش آمد و گفت از حکیم نزاری قهستانی غزل 1204
1. دوش آمد و گفت در چه کاری
از دست شدی سرِ چه داری
...
1. دوش آمد و گفت در چه کاری
از دست شدی سرِ چه داری
...
1. خوش ایّامی و خرّم روزگاری
که صحبت داشتم با تو یاری
...
1. دل ببرد از من بتی زیبا نگاری
ماهرویی سرو قدّی گل عذاری
...
1. نیکبخت است که دارد چو تو یاری و نگاری
من ندیدم به نکورویی و خوبیِ تو باری
...
1. باز دلم صید کرد طرفه نگاری
سرو قدی غنچه سینه لاله عذاری
...
1. مرا گر یار خواهد گفت رو بر بند زنّاری
نخواهم گفت نی خواهم زمین بوسید و گفت آری
...
1. یار مرا وعده داد بوس و کناری
باز ز من کرد در میانه کناری
...
1. آرزو می کندم با تو شبی بوس و کناری
باز بر گردن من زلف تو پیچیده چو ماری
...
1. مپسند یارا ما را به خواری
کینی و بغضی با ما نداری
...
1. دگر بار از نسیم نو بهاری
خجل شد نافۀ مشکِ تتاری
...
1. بیا یارا که آمد وقتِ یاری
مرا بی خویشتن تا چند داری
...
1. مگسل نگارا پیوندِ یاری
مگذار ما را تنها به زاری
...