1 چو قفل آزمائی به هرمس رسید ز زنجیر خائی درآمد کلید
2 از آن پیشتر کان گره باز کرد سخن بر دعای شه آغاز کرد
3 که بر هر چه شاید گشادن زبند دل و رای شه باد فیروزمند
4 فلک باد گردنده بر کام او مگر داد از این خسروی نام او
1 چو ختم سخن قرعه بر شاه زد سخن سکهٔ قدر بر ماه زد
2 سکندر که خورشید آفاق بود به روشن دلی در جهان طاق بود
3 از آن روشنی بود کان روشنان برو انجمن ساختند آنچنان
4 چو زیرک بود شاه آموزگار همه زیرکان آرد آن روزگار
1 مغنی بیار آن ره باستان مرا یاریی ده در این داستان
2 زدستان گیتی مگر جان برم بر این داستان ره به پایان برم
3 چنین آمد از فیلسوف این سخن که چون شد به شه تازه روز کهن
4 به فیروزی بخت فرخنده فال درآمد به بخشیدن ملک و مال
1 مغنی بدان ساز تیمار سوز نشاط مرا یک زمان بر فروز
2 مگر زان نوای بریشم نواز بریشم کشم روم را در طراز
3 چنین گوید آن کاردان فیلسوف که بر کار آفاق بودش وقوف
4 که یونان نشینان آن روزگار سوی زهد بودند آموزگار
1 چو سقراط را داد نوبت سخن رطب ریزشد خوشه نخل بن
2 جهانجوی را گفت پاینده باش به دین و به دانش گراینده باش
3 همه آرزوها شکار تو باد نهفت جهان آشکار تو باد
4 ز پرسیدهٔ شهریار جهان که داند که هست این پژوهش نهان
1 سحرگه که سربرگرفتم ز خواب برافروختم چهره چون آفتاب
2 سریر سخن برکشیدم بلند پراکندم از دل بر آتش سپند
3 به پیرایش نامه خسروی کهن سرو را باز دادم نوی
4 ز گنج سخن مهر برداشتم درو در ناسفته نگذاشتم
1 مغنی بساز ازدم جانفزای کلیدی که شد گنج گوهر گشای
2 برین در مگر چون کلید آوری ازو گنج گوهر پدید آوری
3 چو میوه رسیده شود شاخ را کدیور فرامش کند کاخ را
4 ز بس میوه باغ آراسته زمین محتشم گردد از خواسته
1 مغنی مدار از غنا دست باز که این کار بی ساز ناید بساز
2 کسی را که این ساز یاری کند طرب بادلش سازگاری کند
3 خوشا نزهت باغ در نوبهار جوان گشته هم روز و هم روزگار
4 بنفشه طلایه کنان گرد باغ همان نرگس آورده بر کف چراغ
1 مغنی دل تنگ را چاره نیست بجز سازکان هست و بیغاره نیست
2 دماغ مرا کز غم آمد به جوش به ابریشم ساز کن حلقه گوش
3 چو در خانه خویش رفت آفتاب ز گرمی شد اندام شیران کباب
4 تبشهای باحوری از دستبرد ز روی هوا چرک تری سترد
1 مغنی توئی مرغ ساعت شناس بگو تا ز شب چندی رفتست پاس
2 چو دیر آمد آواز مرغان به گوش از آن مرغ سغدی برآور خروش
3 چو باد خزانی درآمد به دشت دگرگونه شد باغ را سرگذشت
4 از آن باد برباد شد رخت باغ فرو مرد بر دست گلها چراغ