1 سحرگه که سربرگرفتم ز خواب برافروختم چهره چون آفتاب
2 سریر سخن برکشیدم بلند پراکندم از دل بر آتش سپند
3 به پیرایش نامه خسروی کهن سرو را باز دادم نوی
4 ز گنج سخن مهر برداشتم درو در ناسفته نگذاشتم
1 دگر روز کز عطسهٔ آفتاب دمیدند کافور بر مشک ناب
2 فرستاد شه تا به روشن ضمیر فلاطون نهد خامه را بر حریر
3 نگارد یکی نامهٔ دلنواز که خوانندگان را بود کارساز
4 به فرمان شه پیر دریا شکوه جواهر برون ریخت از کان کوه
1 بلیناس دانا به زانو نشست زمین را طلسم زمین بوسه بست
2 که چندانکه هست آفرینش به جای شها بر تو باد آفرین خدای
3 ز دانش مبادا دل شاه دور که با نور به دیده با دیده نور
4 چو فرهنگ خسرو چنان بازجست که پیدا کنم رازهای نخست
1 پس آنگه که خاک زمین داد بوس چنین پاسخ آورد فرفوریوس
2 که تا دور باشد خرامش پذیر تو بادی جهان داور دور گیر
3 سر از داد تو بر متاباد دهر که داد تو بیداد را کرد قهر
4 ز پرسیدن شاه ایزد شناس چنان در دل آمد مرا از قیاس
1 سوم روز کین طاق بازیچه رنگ برآورد بازیچه روم و زنگ
2 به سقراط فرمود دانای روم که مهری ز خاتم درآرد به موم
3 نویسد خردنامهٔ ارجمند ز هر نوع دانش ز هر گونه پند
4 خردمند روی از پذیرش نتافت به غواصی در به دریا شتافت
1 چنین بود در نامهٔ رهنمای از آن پس که بود آفرین خدای
2 که شاها به دانش دل آباددار ز بی دانشان دور شو یاد دار
3 دری را که بندش بود ناپدید ز دانا توان بازجستن کلید
4 بهر دولتی کاوری در شمار سجودی بکن پیش پروردگار
1 فلاطون که بر جمله بود اوستاد ز دریای دل گنج گوهر گشاد
2 که روشن خرد پادشاه جهان مباد از دلش هیچ رازی نهان
3 ز دولت بهر کار یاریش باد گذر بر ره رستگاریش باد
4 حدیثی که پرسد دل پاک او بگوئیم و ترسیم از ادراک او
1 مغنی سحرگاه بر بانگ رود به یادآور آن پهلوانی سرود
2 نشاط غنا در من آور پدید فراغت دهم زانچه نتوان شنید
3 همان فیلسوف مهندس نهاد ز تاریخ روم این چنین کرد یاد
4 که چون پیشوای بلند اختران سکندر جهاندار صاحب قران
1 ارسطوی روشندل هوشمند ثنا گفت بر تاجدار بلند
2 که دایم به دانش گراینده باش در بستگی را گشاینده باش
3 به نیروی داد آفرین شاد زی ز بندی که نگشاید آزاد زی
4 چو فرمان چنین آمد از شهریار کز آغاز هستی نمایم شمار
1 مغنی غنا را درآور به جوش که در باغ بلبل نباید خموش
2 مگر خاطرم را به جوش آوری من گنگ را در خروش آوری
3 همان فیلسوف جهاندیده گفت که چون دانش آمد ره شاه رفت
4 دهن مهر کرد ز می خوشگوار که بنیاد شادی ندید استوار