1 مغنی توئی مرغ ساعت شناس بگو تا ز شب چندی رفتست پاس
2 چو دیر آمد آواز مرغان به گوش از آن مرغ سغدی برآور خروش
3 چو باد خزانی درآمد به دشت دگرگونه شد باغ را سرگذشت
4 از آن باد برباد شد رخت باغ فرو مرد بر دست گلها چراغ
1 مغنی دگر باره بنواز رود به یادآر از آن خفتگان در سرود
2 ببین سوز من ساز کن ساز تو مگر خوش بخفتم برآواز تو
3 چو برگل شبیخون کند زمهریر به طفلی شود شاخ گلبرگ پیر
4 نشاید شدن مرگ را چارهساز در چاره برکس نکردند باز
1 مغنی یک امشب برآواز چنگ خلاصم ده از رنج این راه تنگ
2 مگر چون شود راه بر من فراخ برم رخت بیرون ازین سنگلاخ
3 زمستان چو پیدا کند دستبرد فرو بارد از ابر باران خرد
4 گلو درد آفاق را از غبار لعابی زجاجی دهد روزگار
1 مغنی بدان ساز غمگین نواز درین سوزش غم مرا چاره ساز
2 مگر کز یک آواز رامش فروز مرا زین شب محنت آری به روز
3 پس از مرگ اسکندر اسکندروس به آشوب شاهی نزد نیز کوس
4 اگر چه ز شاهان پیروز بخت جز او کس نیامد سزاوار تخت
1 مغنی دلم سیر گشت از نفیر برآور یکی ناله بر بانگ زیر
2 مگر نالهٔ زیرم آید به گوش ازین ناله زار گردم خموش
3 سکندر چو زین کنده بگشاد بند برافکند بر حصن گردون کمند
4 همه فیلسوفان درگاه او در آن پویه گشتند همراه او
1 مغنی بدان جرهٔ جان نواز بر آهنگ ما نالهٔ نو بساز
2 که گشتیم چون بلبل از ناله مست بدان ناله زین ناله دانیم رست
3 چو هرمس بدین ژرف دریا رسید رهی دید کزوی رهائی ندید
4 فرو رفت و گفت آفرین بر کسی که کالای کشتی ندارد بسی
1 مغنی برآرای لحنی درست که این نیست ما را خطائی نخست
2 بدان لحن بردن توان بامداد همه لحنهای جهان را زیاد
3 فلاطون چو در رفتن آمد چه گفت؟ که ما نیز در خاک خواهیم خفت
4 چنان شد حکایت در آن مرز و بوم که بالغترین کس منم زاهل روم
1 مغنی درین پرده دیرسال نوائی برانگیز و با او بنال
2 مگر بر نوای چنان نالهای فروبارد از اشک من ژالهای
3 بلیناس را چون سر آمد جهان چنین گفت در گوش کار آگهان
4 که هنگام کوچ آمد اینک فراز به جای دگر میکنم ترکتاز
1 ببار ای مغنی نوائی شگفت گرفته رها کن که خوابم گرفت
2 وگر زان ترنم شوم خفته نیز نبینم مگر خواب آشفته نیز
3 چو آمد گه عزم فرفوریوس بنه بر شتر بست و بنواخت کوس
4 به همصحبتان گفت کاین باغ نغز که منظور چشمست و ریحان مغز