1 مغنی دگر باره بنواز رود به یادآر از آن خفتگان در سرود
2 ببین سوز من ساز کن ساز تو مگر خوش بخفتم برآواز تو
3 چو برگل شبیخون کند زمهریر به طفلی شود شاخ گلبرگ پیر
4 نشاید شدن مرگ را چارهساز در چاره برکس نکردند باز
1 مغنی دلم دور گشت از شکیب سماعی ده امشب مرا دل فریب
2 سماعی که چون دل به گوش آورد ز بیهوشیم باز هوش آورد
3 سخن سنج این درج گوهرنگار ز درج این چنین کرد گوهر نثار
4 که چون شه ز مشرق برون برد رخت به عرض جنوبی برافراخت تخت
1 مغنی ره مش جان بساز نوازش کنم زان ره دلنواز
2 چنان زن نوا از یکی تا به صد که در بزم خسرو زدی باربد
3 نظامی چو این داستان شد تمام به عزم شدن نیز برداشت گام
4 نه بس روزگاری برین برگذشت که تاریخ عمرش ورق در نوشت
1 مغنی برآرای لحنی درست که این نیست ما را خطائی نخست
2 بدان لحن بردن توان بامداد همه لحنهای جهان را زیاد
3 فلاطون چو در رفتن آمد چه گفت؟ که ما نیز در خاک خواهیم خفت
4 چنان شد حکایت در آن مرز و بوم که بالغترین کس منم زاهل روم
1 درآرای مغنی سرم را ز خواب به ابریشم رود و چنگ و رباب
2 مگر کاب آن رود چون آب رود به خشگی کشی تر آرد فرود
3 چو سقراط را رفتن آمد فراز دو اسبه به پیش اجل رفت باز
4 شنیدم که زهری برآمیختند نهانی دلش در گلو ریختند
1 ببار ای مغنی نوائی شگفت گرفته رها کن که خوابم گرفت
2 وگر زان ترنم شوم خفته نیز نبینم مگر خواب آشفته نیز
3 چو آمد گه عزم فرفوریوس بنه بر شتر بست و بنواخت کوس
4 به همصحبتان گفت کاین باغ نغز که منظور چشمست و ریحان مغز
1 مغنی بدان ساز غمگین نواز درین سوزش غم مرا چاره ساز
2 مگر کز یک آواز رامش فروز مرا زین شب محنت آری به روز
3 پس از مرگ اسکندر اسکندروس به آشوب شاهی نزد نیز کوس
4 اگر چه ز شاهان پیروز بخت جز او کس نیامد سزاوار تخت
1 مغنی درین پرده دیرسال نوائی برانگیز و با او بنال
2 مگر بر نوای چنان نالهای فروبارد از اشک من ژالهای
3 بلیناس را چون سر آمد جهان چنین گفت در گوش کار آگهان
4 که هنگام کوچ آمد اینک فراز به جای دگر میکنم ترکتاز
1 مغنی دلم سیر گشت از نفیر برآور یکی ناله بر بانگ زیر
2 مگر نالهٔ زیرم آید به گوش ازین ناله زار گردم خموش
3 سکندر چو زین کنده بگشاد بند برافکند بر حصن گردون کمند
4 همه فیلسوفان درگاه او در آن پویه گشتند همراه او
1 مغنی ره رامش آور پدید که غم شد به پایان و شادی رسید
2 رونده رهی زن که بر رود ساز چو عمر شه آن راه باشد دراز
3 گر آن بخردان را ستد روزگار خرد ماند بر شاه ما یادگار
4 بقا باد شه را به نیروی بخت بدو باد سرسبزی تاج و تخت