1 چون خورنق به فر بهرامی روضهای شد بدان دلارامی
2 کاسمان قبله زمین خواندش وافرینش بهار چین خواندش
3 آمدند از خبر شنیدن او صدهزار آدمی به دیدن او
4 هرکه میدیدش آفرین میگفت آستانش به آستین میرفت
1 چون سهیل جمال بهرامی از ادیم یمن ستد خامی
2 روی منذر از آن نشاط و نعیم یافت آنچ از سهیل یافت ادیم
3 گشت نعمان و منذر از هنرش این به شفقت برادر آن پدرش
4 پدری و برادری بگذار آن رهی وین غلام در همه کار
1 روزی از روضه بهشتی خویش کرد بر می روانه کشتی خویش
2 بادهای چند خورد سردستی سوی صحرا شد از سرمستی
3 به شکار افکنی گشاد کمند از پی گور کند گوری چند
4 از بسی گور کو به زور گرفت همه دشت استخوان گور گرفت
1 شاه روزی رسیده بود ز دشت در خورنق به خرمی میگشت
2 حجرهای خاص دید در بسته خازن از جستجوی آن رسته
3 شه در آن حجره نانهاده قدم خاصگان و خزینهداران هم
4 گفت این خانه قفل بسته چراست خازن خانه کو کلید کجاست
1 چون ز بهرام گور با پدرش باز گفتند منهیان خبرش
2 که به سر پنجه شیر گیر شداست شیر برنا و گرگ پیر شداست
3 شیر با او چو سگ بود به نبرد کو همی ز اژدها برآرد گرد
4 دیو بندد به خمّ خام کمند کوه ساید به زیر سم سمند
1 بس کن ای جادوی سخن پیوند سخن رفته چند گوئی چند
2 چون گل از کام خود برار نفس کام تو عطرسازی کام تو بس
3 آنچنان رفت عهد من ز نخست باکه؟ با آنکه عهد اوست درست
4 کانچه گوینده دگر گفتست ما به می خوردنیم و او خفتست
1 اول نامه بود نام خدای گمرهان را به فضل راهنمای
2 کردگار بلندی و پستی نیستی یافته به در هستی
3 ز آدمی تا به جمله جانوران وز سپهر بلند و کوه گران
4 همه را در نگارخانه جود قدرت اوست نقشبند وجود
1 چونکه خواننده خواند نامه تمام جوش آتش برآمد از بهرام
2 باز خود را به صد توانائی داد چون زیرکان شکیبائی
3 با چنان گرمیی نکرد شتاب بعد از اندیشه باز داد جواب
4 کانچه در نامه کاتبان راندند گوش کردم چو نامه بر خواندند
1 بامدادان که صبح زرین تاج کرسی از زر نهاد و تخت از عاج
2 کار داران و کار فرمایان هم قویدست و هم قویرایان
3 از عرب تا عجم سوار شدند سوی شیران کارزار شدند
4 شیرداران دو شیر مردم خوار یله کردند بر نشانه کار