روزی از روضه بهشتی خویش از نظامی گنجوی خمسه 12
1. روزی از روضه بهشتی خویش
کرد بر می روانه کشتی خویش
...
1. روزی از روضه بهشتی خویش
کرد بر می روانه کشتی خویش
...
1. شاه روزی رسیده بود ز دشت
در خورنق به خرمی میگشت
...
1. چون ز بهرام گور با پدرش
باز گفتند منهیان خبرش
...
1. بس کن ای جادوی سخن پیوند
سخن رفته چند گوئی چند
...
1. اول نامه بود نام خدای
گمرهان را به فضل راهنمای
...
1. چونکه خواننده خواند نامه تمام
جوش آتش برآمد از بهرام
...
1. بامدادان که صبح زرین تاج
کرسی از زر نهاد و تخت از عاج
...
1. طالع تخت و پادشاهی او
فرخ آمد ز نیک خواهی او
...
1. شاه روزی شکار کرد پسند
در بیابان پست و کوه بلند
...
1. شاه بهرام روزی از سر تخت
برد سوی شکار صحرا رخت
...
1. چون برآمد ز ماه تا ماهی
نام بهرام در شهنشاهی
...