1 چون دید پدر که دردمند است در عالم عشق شهر بند است
2 برداشت ازو امید بهبود کان رشته تب پر از گره بود
3 گفت ای جگر و جگرخور من هم غل من و هم افسر من
4 نومیدی تو سماع کردم خود را و ترا وداع کردم
1 روزی ز قضا به وقت شبگیر میرفت شکاریی به نخجیر
2 بر نجد نشسته بود مجنون چون بر سر تاج در مکنون
3 صیاد چو دید بر گذر شیر بگشاد در او زبان چو شمشیر
4 پرسید ورا چو سوکواران کای دور از اهل بیت و یاران
1 صاحب خبر فسانه پرداز زین قصه خبر چنین کند باز
2 کان دشت بساط کوه بالین ریحان سراچه سفالین
3 از سوک پدر چو باز پرداخت آواره به کوه و دشت میتاخت
4 روزی ز طریده گاه آن دشت بر خاک دیار یار بگذشت
1 رخشنده شبی چو روز روشن رو تازه فلک چو سبز گلشن
2 از مرسلههای زر حمایل زرین شده چرخ را شمایل
3 سیاره به دست بند خوبی بر نطع افق به پای کوبی
4 بر دیو شهاب حربه رانده لاحول ولا ز دور خوانده
1 روزی و چه روز عالم افروز روشن همه چشمی از چنان روز
2 صبحش ز بهشت بردمیده بادش نفس مسیح دیده
3 آن بخت که کار ازو شود راست آن روز به دست راست برخاست
4 دولت ز عتاب سیر گشته بخت آمده گرچه دیر گشته
1 بود اول آن خجسته پرگار نام ملکی که نیستش یار
2 دانای نهان و آشکارا کو داد گهر به سنگ خارا
3 دارای سپهر و اخترانش دارنده نعش و دخترانش
4 بینا کن دل به آشنائی روز آور شب به روشنائی
1 صراف سخن به لفظ چون زر در رشته چنین کشید گوهر
2 گز نقد کنان حال مجنون پیری سره بود خال مجنون
3 صاحب هنری حلالزاده هم خاسته و هم اوفتاده
4 در نام سلیم عامری بود در چارهگری چو سامری بود
1 مادر چو ز دور در پسر دید الماس شکسته در جگر دید
2 دید آن گل سرخ زرد گشته وآن آینه زنگ خورد گشته
3 اندام تنش شکسته شد خرد زاندیشه او به دست و پا مرد
4 گه شست به آب دیده رویش گه کرد به شانه جعد مویش
1 چون شاهسوار چرخ گردان میدان بستد ز هم نبردان
2 خورشید ز بیم اهل آفاق قرابه مینهاد بر طاق
3 صبح از سر شورشی که انگیخت قرابه شکست و می برون ریخت
4 مجنون به همان قصیده خوانی میزد دهل جریدهرانی
1 لیلی نه که لعبت حصاری دز بانوی قلعه عماری
2 گشت از دم یار چون دم مار یعنی به هزار غم گرفتار
3 دلتنگ چه دستگاه یارش در بستهتر از حساب کارش
4 در حلقه رشته گرهمند زندانی بند گشته بیبند