گنجینه گشای این خزینه از نظامی گنجوی خمسه 24
1. گنجینه گشای این خزینه
سرباز کند ز گنج سینه
1. گنجینه گشای این خزینه
سرباز کند ز گنج سینه
1. سازنده ارغنون این ساز
از پرده چنین برآرد آواز
1. شبگیر که چرخ لاجوردی
آراست کبودیی به زردی
1. چون نور چراغ آسمان گرد
از پرده صبح سر به در کرد
1. غواص جواهر معانی
کرد از لب خود شکر فشانی
1. فرزانه سخن سرای بغداد
از سر سخن چنین خبر داد
1. دهقان فصیح پارسی زاد
از حال عرب چنین کند یاد
1. چون دید پدر که دردمند است
در عالم عشق شهر بند است
1. روزی ز قضا به وقت شبگیر
میرفت شکاریی به نخجیر
1. صاحب خبر فسانه پرداز
زین قصه خبر چنین کند باز
1. رخشنده شبی چو روز روشن
رو تازه فلک چو سبز گلشن