هر روز که صبح بردمیدی از نظامی گنجوی خمسه 12
1. هر روز که صبح بردمیدی
یوسف رخ مشرقی رسیدی
...
1. هر روز که صبح بردمیدی
یوسف رخ مشرقی رسیدی
...
1. سلطان سریر صبح خیزان
سر خیل سپاه اشک ریزان
...
1. چون راه دیار دوست بستند
بر جوی بریده پل شکستند
...
1. مجنون چو شنید پند خویشان
از تلخی پند شد پریشان
...
1. چون رایت عشق آن جهانگیر
شد چون مه لیلی آسمان گیر
...
1. چون دید پدر به حال فرزند
آهی بزد و عمامه بفکند
...
1. کبکی به دهن گرفت موری
میکرد بر آن ضعیف زوری
...
1. سر دفتر آیت نکوئی
شاهنشه ملک خوبروئی
...
1. فهرست کش نشاط این باغ
بر ران سخن چنین کشد داغ
...
1. لیلی پس پرده عماری
در پردهدری ز پرده داری
...
1. نوفل ز چنین عتاب دلکش
شد نرم چنانکه موم از آتش
...
1. مجنون چو شنید بوی آزرم
کرد از سر کین کمیت را گرم
...