1 بردار ای زمین کف حاجت بر آسمان کامد پی نظام جهان داور جهان
2 ای چرخ در کمین گه قهرش نگاه کن بشکن خدنگ عربده در گوشه کمان
3 مسجد ازین نوید بدینست سرفراز بتخانه زین حدیث به کفرست سرگران
4 بر یاد عدل اوست به هر زخمه کوس را صد نغمه نشاط گره در دل فغان
1 سیم و زر از بهر چیست وقف کرم داشتن بر همه کردن نثار وز همه کم داشتن
2 سر به فلک می کشد ابر ز در ریختن خاک به سر می کند کان ز درم داشتن
3 شیوه آزادگان دادن و نگرفتن است عیب کریمان بود سود و سلم داشتن
4 همت دونان بود شاد به قسمت شدن سنت خاصان بود ز آمده غم داشتن
1 گهر فروش شناسد ز در بها کردن که مزد من نتواند کسی ادا کردن
2 سخن چو مزد سخن هست گو نوال مباش ز گنج جایزه به دخل آشنا کردن
3 شد از کسوف کرم تیره آن چنان ایام که شعله راست ز هم خواهش ضیا کردن
4 ز بس فسردگی باغ می کنم فریاد که بلبلی به هوا آید از نوا کردن
1 خون دشت کربلا می جوشد از مژگان من داغ زهرا تازه شد در کلبه احزان من
2 چشم غواصم به ساحل گوهری آورده بود باز واصل شد به دریا گوهر غلطان من
3 چرخ را بر گوهر من بس که می لرزید دل در زمین از جنبش ارکان فرو شد کان من
4 روشنایی ضمیرم بود از دیدار او ای دریغا مرد خضر چشمه حیوان من
1 او بخرامش چو سیل ما همه ویران او هرچه ز ما شد خراب رفت به جولان او
2 در ره خون ریزد هر غاشیه داران رمند قصد سواران کند شیر نیستان او
3 ناوک تدبیر ملک در کف ما گو مباش خون جهان می چکد از سر پیکان او
4 طرفه اساس امل بر سر هم چیده بود شکر که آتش فتاد در سر و سامان او
1 برزده فصل بهار سر ز گریبان او سنبل تر ریخته طره به دامان او
2 سرو و گلش اینقدر پار خرابی نکرد حسن به شور آمده خواسته طوفان او
3 بسترش از سنبلش می کند آشفتگی عربده دارد به خواب نرگس فتان او
4 حسن تماشا طلب کرده تقاضاگری پرده به خود می درد شرم نگهبان او
1 شعر مسیح دلست معنی او جان او چاشنی عاشقی شربت دکان او
2 جوهری از شعر نیست راست نماینده تر آینه فهم هاست نکته پنهان او
3 گرچه به جولان فهم پی به سخن برده اند گرد سخن گشته اند قافیه سنجان او
4 گرچه سخن نقطه ایست از سر پرگار طبع هست به وسعت برون از خط دوران او
1 وادی یثرب کجاست؟ آه ز حرمان او دامن دل می کشد خار مغیلان او
2 تا ره او دیده ام یک دمم آرام نیست نعل در آتش نهد ریگ بیابان او
3 بسمل آن روضه ام ز اول شب تا سحر دل به شبیخون برد یاد شبستان او
4 نایب روح الامین بر در او خاطرم مدحت من آیتیست آمده در شان او
1 بدر ناهید بزم کیوان جاه خان فیروز جنگ عبدالاه
2 چون ز روی شکوه بنشیند تنگ سازد به دیده جای نگاه
3 ببر در کوه و شیر در بیشه شاه بر گاه و ماه در خرگاه
4 کرد عالی بنا که می ساید در تواضع به چرخ پر کلاه
1 روشن شود ز فر شهنشاه بارگاه با آفتاب چهره بدل کرده پادشاه
2 عالم ز تاب چهره خسرو منورست قرص قمر مجو ازو نور خور مخواه
3 دستار بی کلاه به سر زان نهد ملک تا کج به عهد او نرود گوشه کلاه
4 گویند خلق مشتری آید ز آسمان پیچد سحر عمامه زرین به فرق شاه