1 نعت محمدی علم مغفرت کنم شمعی به گور از پس مردن درآورم
2 از حب هشت و چار منور کنم لحد با چار جو بهشت مثمن درآورم
3 نار شجر ز انی اناالله زبان گزد ایمانش ار به وادی ایمن درآورم
4 بینا به پنج اختر آل عبا شدم کی سر به پنج حس فروتن درآورم؟
1 مرغ خوش الحان دلم غوغای رضوان خوش نکرد هم نغمه با مرغی نشد گل های بستان خوش نکرد
2 گفتی برین در دل نشد با عمر خصمی کرد و رفت زآتش سمندر دور شد خضر آب حیوان خوش نکرد
3 ذوقی و کنج خلوتی از هرچه گویی خوشترست جغد آمد از ویرانه ام بزم سلیمان خوش نکرد
4 زین دل که من در آتشم تا بود آسایش ندید زین سر که من سرگشته ام تا هست سامان خوش نکرد
1 شعر مسیح دلست معنی او جان او چاشنی عاشقی شربت دکان او
2 جوهری از شعر نیست راست نماینده تر آینه فهم هاست نکته پنهان او
3 گرچه به جولان فهم پی به سخن برده اند گرد سخن گشته اند قافیه سنجان او
4 گرچه سخن نقطه ایست از سر پرگار طبع هست به وسعت برون از خط دوران او
1 بدر ناهید بزم کیوان جاه خان فیروز جنگ عبدالاه
2 چون ز روی شکوه بنشیند تنگ سازد به دیده جای نگاه
3 ببر در کوه و شیر در بیشه شاه بر گاه و ماه در خرگاه
4 کرد عالی بنا که می ساید در تواضع به چرخ پر کلاه
1 سیم و زر از بهر چیست وقف کرم داشتن بر همه کردن نثار وز همه کم داشتن
2 سر به فلک می کشد ابر ز در ریختن خاک به سر می کند کان ز درم داشتن
3 شیوه آزادگان دادن و نگرفتن است عیب کریمان بود سود و سلم داشتن
4 همت دونان بود شاد به قسمت شدن سنت خاصان بود ز آمده غم داشتن
1 برزده فصل بهار سر ز گریبان او سنبل تر ریخته طره به دامان او
2 سرو و گلش اینقدر پار خرابی نکرد حسن به شور آمده خواسته طوفان او
3 بسترش از سنبلش می کند آشفتگی عربده دارد به خواب نرگس فتان او
4 حسن تماشا طلب کرده تقاضاگری پرده به خود می درد شرم نگهبان او
1 وادی یثرب کجاست؟ آه ز حرمان او دامن دل می کشد خار مغیلان او
2 تا ره او دیده ام یک دمم آرام نیست نعل در آتش نهد ریگ بیابان او
3 بسمل آن روضه ام ز اول شب تا سحر دل به شبیخون برد یاد شبستان او
4 نایب روح الامین بر در او خاطرم مدحت من آیتیست آمده در شان او
1 کس به مشهد پروانه ام نماید راه که خون بمسل من نیست زیب این درگاه
2 به دست و خنجر او صد هزار اسماعیل به خون خویش نویسند: عبده و فداه
3 به هر قدم که روم پیش دورتر افتم که وحشی است غزل و کمند من کوتاه
4 هنوز ناشد گامی به سوی او نزدیک هزار مرحله در خون دل شدم به شناه
1 گذشت کوکبه ام از فلک که زهره برآمد زیاده گشت صفا خانه روبم از سفر آمد
2 بر آستان ثنایم نثار یمن قدم شد سعادت و شرف مشتری که بر اثر آمد
3 سزد که سلسله زرین کند چو زهره و پرچین؟ بلی به طالع رودابه عقد زال زر آمد
4 شمیم نفخه روح القدس شنید مشامم رسید ثانی مریم ز عیسیم خبر آمد
1 هر شب بذیل صحبت جانان تن آورم وز دامنش نثار به دامن درآورم
2 بیرون روم ز ارض جسد در سمای روح وحی مبین و کشف مبرهن درآورم
3 انشا کنم به منطق سیمرغ راز غیب شورش به طایران نوازن درآورم
4 نیلی لباس و سینه فروزان چو کرم شب در صحن لفظ معنی روشن درآورم