1 زینهار ایدل از آن غمزه که شمشیر بدست است باحذر باش که از مست کسی طرف نبستهست
2 کس چه سان از تو برد جان که زدنباله حشمت حشم ناز و فنون تا نگری دست بدست است
3 کام من از تو همین بس که بپای تو نهم سر که مرا پایه ز اندازه بالای تو پست است
4 نیست از پیچش موی تو مرا روی رهائی کاین بلائی است که یابند من از روز الست است
1 صنما نه میل مسجد نه سر کنشت ما را که قمار عشق از این غم همه داد گشت ما را
2 بفدای شورت ایعشق نه چنان ببر زهوشم که بدفتر جنون هم نتوان نوشت ما را
3 دو هزار سنگ طفلان خورم هنوز سبزم زفرح که پیر دهقان بره تو کشت ما را
4 زنظر تو شاه خوبان مفکن بهل نگارا که مصوّران کج بین بکشند زشت ما را
1 آن نه زلفیست که پیچیده بدور ذقن است چنبر لاله و نسرین و گل و یاسمن است
2 آن نه چشمست و نه ابرو و نه مژگان دراز آفت جان و بلای سر و آزار تن است
3 بسر زلف تو سوگند که پیمان تو من نشکنم گرچه سر زلف تو پیمان شکن است
4 دوش گفتا دهمت بوسه چو آید خط سبز ای دریغا که سر وعده شب مرگ من است
1 کدام آیت رحمت که در جبین تو نیست کدام لطف و ملاحت که در عجین تو نیست
2 از ایندرخت رطب در بروی خلق مبند که کس شهر نه بینم که خوشه چین تو نیست
3 نه من شهد لبت چونمگس حریصم و بس که را که پای تعلق در انگبین تو نیست
4 توبه که در همه عالم قرین کس نشوی گر در جهان نکوئی کسی قرین تو نیست
1 در کار عشق حاجت تیغ و خدنگ نیست خصمی که دل بصلح دهد جای جنگ نیست
2 طفلان بهایهوی کشندم بسوی دشت کاندر خور جنون تو در شهر سنگ نیست
3 پیک پیام دوست بدر حلقه میزند ای جان بدر شتاب که جای درنگ نیست
4 آئین قهر و مهر زمستان او مپرس در کام ما تفاوت شهد و شرنگ نیست
1 امروز خرمن گل و نسرین و سوسنست وینمونه بازغالیه و مشگ ولادنست
2 ای کز سرم میگذری باش یک زمان کافشانمت بپای روانی که در تن است
3 زد آتشی به پرده ناموس سوز عشق کامروز در جهان همه افسانه من است
4 آسوده نیست از شرر آهم آسمان زلف تو تا بر آتش دل باد بیزن است
1 زغمت خون دلی نیست که در جامم نیست دور غم شاد اگر دور فلک رامم نیست
2 در فراق لب شیرین تو ایچشمه نوش بلبت تلخی زهری نه که در کامم نیست
3 بیتو شامی اگرایوصل بصبح آوردم خون بدست آر که دیگر طمع شامم نیست
4 آنچنان برده ز سر هوش من آندانه خال که پیم رفته بدام و خبر از دامم نیست
1 همه را چشم عنایت زتو شیرین پسر است من تعنت نکنم هرچه تو باری شکر است
2 دی برویم نظری کرد و دوایم فرمود می ندانست که بیماری من از نظر است
3 گل بصد ناز شکفته است تو در خواب هنوز خیز ای بلبل شوریده که وقت سحر است
4 خواهم از بخت که با من همه بیداد کنی تا نه بندد بتو کس مهر که بیدادگر است
1 چشمت به غمزه کشت دو صد بیگناه را کو داوری که داد رسد دادخواه را
2 گفتم مرا تحمل ناز تو نیست گفت عشق احتمال کوه دهد پرّ کاه را
3 بیحاصل است جلوه خوبان بعهد تو نادر در آفتاب توان دید ماه را
4 آنشوخ دیده بین که زنهر شکار دل دزدد چه سان بخود زتغافل نگاه را
1 جدا از چشم او تن در تب ز جان بر لب است امشب شبی کاو را ز پی صبحی نباشد آن شب است امشب
2 ببین بر چنبر کاکل رخ آن ماه سنگیندل مبند ای ساربان محمل قمر در عقرب است امشب
3 جرس در ناله و صبح وداع و جسم و جان در پی مخسب ای دل که وقت ذکر یارب یارب است امشب
4 خدا را آسمان لختی عنان صبح در هم کش که پنهان با لبش دل را هزاران مطلب است امشب