1 تا حسن ازل پرده گشائی کرده ز آئینه صنع خودنمائی کرده
2 ننگیخته صورتی پس از ذات نبی مانند تو تا خدائی کرده
1 ایداده وجود را صفای دگری ظاهر ز تو نور کبریای دگری
2 گر بود خدای دگری غیر خدا من فاش بگفتمی خدای دگری
1 روزیکه به پرده جز تو ای تو نبود درخلوت قدس کس بجای تو نبود
2 منظور حق از آینه پردازی صنع جز جلوۀ روی حق نمای تو نبود
1 ای سرّ خدا که ره بر اسرار توئی جز حیرت و صمت چاره در کار توئی
2 زانسوی دگر خدای گفتن بتو کفر زین سو صفتی دگر سزاوار توئی
1 در بزم دنی که جز خدای تو نبود نامی ز وجود ما سوای تو نبود
2 دو گوش نبی گواه صدقند مرا کاندر پس پرده جز صدای تو نبود
1 ای درخور تاج بخشی دست خدا وی هستی تو آئینۀ هست خدا
2 در کونمکان نیست بجز دست تو دست بگشای گره ز کارم ای دست خدا
1 شاها بدر تو رو نهادم دستی از بیدستی ز پا فتادم دستی
2 در حجر ولایت تو زادم ز ازل دستی که غلام خانه زادم دستی
1 شاها ز تولای تو مستم دستی جز دامن تو نیست بدستم دستی
2 گر دست ز پا فتادگان میگیری بالله که من از پای نشستم دستی
1 ای شاه بدرگهت پناه آوردم بر خاک درت روی سیاه آوردم
2 طاعت چو نبود بر بساط کرمت یکعمر بر هوا ره گناه آوردم
1 ای شیر خدا علی عالی دستی ای بر همه کاینات والی دستی
2 تو دست خدا و دست من رفته ز دست ایدست خدای لایزالی دستی