1 در بزم دنی که جز خدای تو نبود نامی ز وجود ما سوای تو نبود
2 دو گوش نبی گواه صدقند مرا کاندر پس پرده جز صدای تو نبود
1 از هوش جانگداز شد آب استخوان من آن ققنسم کز آتش خود سوخت جان من
2 چون کرم قزکه دام وی آمد رضاب خویش سحر نیان من شده عقد اللسان من
3 خم گشت پشت مردیم از کنجکاو دهر دیدیکه چون کشید عجوزی کمان من
4 افکار سیه بار فکندم بچاه غم آن یوسفم که گرگ من آمد شبانمن
1 ای شوکت ایزدی برازندۀ تو جز تو همه ماسوای حق زندۀ تو
2 از کار من خسته تغافل تا کی آخر نه توئی خدا و من بندۀ تو
1 شه کبریا منشا توئی که امیر عز مجلّلی به تو زیبد عرش جلال حق که به تاج قدس مکلّلی
2 چو نخواست حق ز کمال خود نظری به سوی مثال خود بگرفت پیش جمال خود ز هویت تو سینجلی
3 لمعات نخله موسوی نفخات خلقت عیسوی ز فروغ روی تو پرتوی ز هوای گوی تو شمألی
4 توئی ای امیر جهانگشا که ز بدو خلقت ماسوی به سریر رفعت کبریا نه نشسته چون تو مجللی
1 عنوان منزّه از نعوت است علی بر ذات حق آیت ثبوتست علی
2 زان ناقه سواری و حضور شب دفن پیداست که حی ولایموتست علی
1 دلا تا کی در این عالم غم و جور و محن بینی بکار خویشتن هردم دو صد عقد و شکن بینی
2 اگر خواهی که در بزمی درآئی بهر استیناس بسان شمع مجلس اشگریزی تب بتن بینی
3 وگر سوی گلستان رو کنی وقتی پی نزهت همه گل خوار بینی گلستان بیت الحزن بینی
4 وگر خواهی که از الحان مرغان چمن وقتی غمی از دل زدائی جمله را زاغ و زغن بینی
1 ایمظهر صفات خداوند بیمثال ایذات پاکت آئینه ذوالجلال
2 عکس است از جمال تو در جام آفتاب وز عکس عکس بسته بمه در گه قبال
3 از فیض ایندو کوکب تابان بچاست جهان جانها زنور روی تو بگرفته اعتدال
4 شمس الشموس از آنی و هم مونس نفوس در عین قرب بعد بظاهر بسی محال
1 شاها ز تولای تو مستم دستی جز دامن تو نیست بدستم دستی
2 گر دست ز پا فتادگان میگیری بالله که من از پای نشستم دستی
1 غالی بیخود علی پرستی نکند در کیش نصیر چیردستی نکند
2 زور می از اندازه برون حوصله تنک میخواره چرا سیاه مستی نکند
1 تا حسن ازل پرده گشائی کرده ز آئینه صنع خودنمائی کرده
2 ننگیخته صورتی پس از ذات نبی مانند تو تا خدائی کرده