1 مگر مردمی خیره دانی همی جز این را ندانی نشانی همی
2 تو را از دو گیتی برآورده اند به چندین میانجی بپرورده اند
3 نخستین به فطرت پسین شمار تویی خویشتن را به بازی مدار
4 شنیدم ز دانا دگرگونه زین چه دانیم راز جهان آفرین
1 برفتند اندوه گین هر دوان به ایوان رستم گو پهلوان
2 تهمتن بدیدند در پیش در زمین بوسه دادند پیش پدر
3 ببوسیدشان روی و پرسید حال که امروز دارید گویا ملال
4 غبار از چه بنشسته بر رویتان پریشان چرا گشته این مویتان
1 به نام خداوند مشکل گشای که او هست بر نیک و بد رهنما
2 گذارنده این سخن داستان چنین گفت از گفته باستان
3 که روزی در ایام فصل بهار منوچهر بر تخت بد شهریار
4 کلاه کئی بر سر افراشته نکو خسروی مجلس آراسته
1 چراغیست مر تیره شب را بسیج به بد تاتوانی تو هرگز مپیچ
2 چو سی روز گردش بپیمایدا دو روز و دو شب روی ننمایدا
3 پدید آید آنگاه باریک و زرد چو پشت کسی کو بود سال خورد
4 چو بیننده دیدارش از دور دید هم اندر زمان زو شود ناپدید
1 به چندان فروغ و به چندان چراغ بیاراسته چون به نوروز باغ
2 روان اندر و گوهر دلفروز کزو روشنایی گرفتست روز
3 که هر بامدادی چو زرین سپر ز خاور بر آرد فروزنده سر
4 زمین پوشد از نور، پیراهنا شود تیره گیتی بدو روشنا
1 بدانست رستم که او سرکش است که در جنگ همچون که آتش است
2 وز آن پس به کین سوی او حیله کرد برآورد بر چرخ گردنده گرد
3 دو یل، نیزه بر نیزه انداختند چو آتش به پیکار هم تاختند
4 زره حلقه حلقه زیکدیگران به نیزه ربودند آن سروران
1 چو دریا دل بانو آمد به جوش فرامرز چون شیر برزد خروش
2 به آواز گفتش که ای بدنژاد که باشی چنین گفته آری به یاد
3 چنان برکشم من زبان از دهن که دیگر نگویی بدین سان سخن
4 به خنجر جدا سازم از تن سرت بکوبم به گرزگران پیکرت
1 اگر دل نخواهی که باشد نژند نخواهی که دایم بوی مستمند
2 چو خواهی که یابی ز هر بد رها سر اندر نیاری به دام بلا
3 بوی در دو گیتی ز بد رستگار نکونام باشی بر کردگار
4 به گفتار پیغمبرت راه جوی دل از تیرگی ها بدین آب شوی
1 به فرمان دادار فیروزگر ز رستم بشد دخت شه بارور
2 یکی پور زاد آنگهی دخت شاه که دیدار او آرزو کرد ماه
3 بیاورد نزدیک رستم چو باد تهمتن، فرامرز نامش نهاد
4 چو پرورده شد بر غم و درد و رنج گذشت از برش بی زیان سال پنج
1 از آغاز باید که دانی درست سر مایه گوهران از نخست
2 که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید بدان تا توانایی آمد پدید
3 وزو مایه گوهر آمد چهار به آن چهار گشته جهان استوار
4 یکی آتشی بر شده تابناک میان باد و آب از بر تیره خاک