گوئیم از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 73
1. گوئیم که نفس تاییدی عاجز نیست از نمودن شرف خویش بدانک فرود ازوست . و لکن آنک فرود ازوست از دیدن مر شرف او را مگر آنگاه که خویشتن را بغذاء علم پرورش کند از معدن علم تا ز پس از آ« پرورش بتواند از آن شرف پذیرفتن ، و آن پذیرفتن دیدار او باشد مر شرف نفس تاییدی را . همچنانک آفتاب که صورت چیزهای جسمانی بنماید بخداوندان چشمهای درست تقصیر نمی کند بنمودن صورتها مر آن کسان را که چشمهای ایشان ضعیف است ، و لکن آن چشمها طاقت نمی دارند بنگریستن سوی روشنایی او ، پس ایشان چشمهای خویش را معالجت کنند نا درست شود و توانایی یابد ، بر نگریستن اندر نور آفتاب ، آن وقت بداند که عیب آن نادیدن مر چشم او را بود نه آفتاب را .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
هستها از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 74
1. هستها بیک دفعه با عقل پدید آمده است و زو جدا تو هم نتوان کرد مر آنرا . و آن همه هستها بر هفت بخشش است . بر مثال عین جسمی که مر او را شش جهت گرد گرفته است : یکی از او ذهن و دیگر حق و سدیگر خرمی و چهارم برهان و پنجم زندگانی و ششم کمال و هفتم بی نیازی . و اکنون دلیل آنک این هفت قسمت هستی با عقل کل با هم پدید آمده است بنماییم : گوئیم دلیل بر آنک ذهن با عقل کل کشنده است وز عقل جدا نشود و ذهن همیشه بگواست آنست که عقلهای جزئی که الفغده است چون اندر رسند بمعقولات همیشه گردد ، آن دانستن او مر آن معقول را از آن وقت که آن چیز دانسته شود مر آن عقل جزئی را و نیز جدا نشود . پس بدبن دلیل دانستیم که ذهن مطلق کشنده است با عقل کلی کشیده و... اندر آغاز آفرینش تا ابد الابدین ، و دلیل بر آنک حق کشنده است با عقل کلی و زو جدا نشود آنست که چون عقل الفغده جزئی مر حق را بحقیقت بشناسد ، باطل آن ازو دور شود که خلاف حق است و آن حق با او بماند کزو جدا نشود . پس ازین جهت دانسته شد که حق مطلق آفریده شد با عقل کلی و زو جدا نشود اینست که شادی بعقل الفغده جزئی پیوسته شود آنگه محیط شود بر حقیقت چیزی ، و دانستن عقل را شبهت اندر نیابد ، و غم اندر شبهت و شادی اندر حقیقت است . پس شادی از عقل کلی جدا نشود . و بدین دلیل دانسته شد که خرمی مطلق کشیده شده است با عقل کلی اندر حال پدید آمدن او . و دلیل بر آنک برهان کشیده شده است با عقل کلی و زو جدا نشود آنست که چون عقل الغفذه جزئی مر معقول را بیابد ببرهان یابد ، و چون برهان یافت با او بیار آمد . پس بدین روی درست شد که برهان مطلق کشیده شده است اندر آفرینش با عقل کلی . و دلیل بر آنک زندگانی با عقل کلی موجود شده است و زو جدا نشود آنست که عقل الفغده جزئی تا نادان بود اندر رسیدن بچیزی بر مثال مرده یی باشد از آن نادانستنی ، و چون مرورا دانست مر آن چیز را که شناخت بمنزلت زنده گشت . پس از این جهت دانسته شد که زندگانی مطلق کشیده شده است با عقل کلی بآفرینش .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
ایزد از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 75
1. ایزد تعالی مر عالم مرکب را بشش جهت او تمام کرد . چون زیر و زبر و چپ و راست و پس و پیش ، و هفتم آن خود عالم بود ، تا نشانی باشد مر بینندگانرا به چشم بصیرت که دین خدای هم بشش جهت او تمام شود ، که هفتم بر اندازه آن شش باشد ، و از بهر آن دین خدای ماننده عالم بایست که حاصل از عالم بود که باز پسین زایش عالم بود ، و بشناخت آفریدگار عالم جز مردم چیزی نرسید ، و دین دار مردم بود ، و مردم از بهر دین بایست همچنانک عالم از بهر مردم بایست . پس درست شد که عالم از بهر دین بایست و مردم از بهر سبب دین بمانند عالم آمد که دین علتی بود از علتهای عالم و عالم معلول دین بود ، و علت بمعلول ماننده باشد برویی از رویها . و عالم بشش جهت از بهر آن مخصوص گشت که عدد خود 9 آمد از نهاد ایزدی و ده بیکی باز گشت بعقد همچنانک بیست بدو بازگشت ، و سی ام بسه بازگشت ، و 9 عرص است که یک جوهر بر آرنده آنست ، که شرح آن اندر کتاب مفتاح گفته ایم . پس یک جوهر جسمی بردارنده است مر شش جانب را ، و یک جوهر نیز بردارنده است مر نه عرض را . و میان یکی که علت شمار است و میان 9 که تمامی ، اصل شمارست از آحاد شش عددی تمام است ، از بهر آنک جزءهای او برو زیادت نگیرد و کم از او نیاید ، چنانک نیمه شش سه است ، و سه یک او دو است و شش یک او یک است . و چون مر این جزء ها را جمله کنی شش آید ، نه کم و نه بیش ، و او را راهنمای است بر شش صاحب شریعت از آدم تا محمد مصطفی علیهم السلام ، که ایشان هر یکی اندر زمانه ، و تمامی دعوت ایشان و راستی مقصودشان بهفتم ایشان باشد که خداوند قیامت است ، سلام الله علی ذکره ، که بردارنده همه قوتهای پیامبران اوست . و معنی آنک جزء ها ، شش زیادت نکرد بر شش آنست که عدد امامان هر دوری که ایشان جزءهای صاحب شریعتانند زیادت نگیرد بر عدد صاحب شریعتان و کم از ایشان نباشد ، بل که اندر هر دوری که شش امام بگذرد هفتم را منزلتی باشد که آن شش گذشته را آن نباشد . و همچنین باشد تا دورهای شریعت آن بسر آید . و ایزد تعالی مرین شش را علیهم السلام یاد کرد بر سبیل رمز و مثل بر شش روز و گفت : عالم را اندر شش روز آفریدیم ، قوله : الله الذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی سته ایام ثم استوی علی العرش ، گفت که : خدای آنست که بیافرید آسمانها و زمین را و آنچ اندرین دو میانست اندر شش روز پس راست شد بر عرش . و تاویل این شش روز صاحب شریعتان اند که ایشان هر یکی روزی بودند مر خلق را تا خلق بدیشان بدیدند بچشم دل مر عالم روحانی را ، همچنانک ببینند بچشم سر بروشنایی روز مر عالم جسمانی را ، و بآسمانها مر منزلهای پیامبران را خواست و بزمین مرتبت و صایت را ، و بد آنچ مر آسمانها را بسیار یاد کردن آن خواست که ظاهرهای شریعت بسیار بود و مخالف بود ، و بر آنچ مر زمین را یک یاد کرد آن خواست که تاویل همه شریعتها یکی بود ، و بدانچ گفت پس راست بایستاد بر عرش آن خواست که دین بآخرت راست بایستد بر قائم که او عرش خدای است ، بدآنچ عرش قرارگاه باشد و قرار بامر باری اندر آفرینش عالم با قائم باشد . و این آیت دلیل کند که این همه خلاف ها بپدید آمدن قائم راست شود ، و اکنون نه راست است . و بدیگر روی هر خداوند زمانه یی عرش است بدانچ هر که بعلم او برسید قرار یابد ، و دین او راست شود ، و اختلاف و شبهت از آن کس برخیزد . و دلیل دیگر بر تمامی ، چیزها به شش حال آنست که خالی نیابی از شش چیز چون هیولی و صورت و حرکت و سکون و زمان ومکان . و بدیگر روی تاویل این شش چیز که یاد کرده شد آن شش روز است که عالم اندرو آفریده شده است ، از بهر آنک روز مران مقدار را گویند که مهر از افق مشرق بگذرد تا بافق مغرب و این مقدار از عالم بدین گشتن آفتاب روشن شود ، و عالم را مقدار او آنست که طبیعت اندران اثر کند از قوتهای خویش ، و طبیعت را شش قوت است چون حرکت و سکون و هیولی و صورت و زمان و مکان ، و هر چه اندرین شش قوتست او زیر طبیعت است . پس گوئیم که ظاهر معنی روز روشن کردن آفتاب است مر عالم را از مشرق تا بمغرب . و باطن روز آنست که طبیعت مر عالم را روشن کرد بحرکت . و این نخستین روز است از آن شش روز که خدای تعالی عالم را اندرو آفرید و باز طبیعت مر عالم را روشن کرد بسکون و آن روز دوم است . و باز طبیعت مر عالم را روشن کرد بهیولی و آن روز سوم است. و باز طبیعت مر عالم را روشن کرد بصورت و آن روز چهارم است ، و باز طبیعت روشن کرد مر عالم را بزمان و آن روز پنجم است ، و باز طبیعت روشن کرد مر عالم را بمکان و آن روز ششم است . و بماند آثار این قوتهای طبیعت اندر عالم ، و هر چیزی که هست اندر عالم جسمانی ازین شش قوت اندرو اثر است . همچنین بگرد هر جسمانی شش جهت را گشتن است چون زیر و زبر و پس و پیش و چپ و راست که هر شش بازبسته است بیک شخص که بردارنده آن شش جهت است بحمکمت عظیم از صانع حکیم . پس همچنین این شش صاحب شریعت داعیان خداوند قیامت بودند ، و این شش تن که خلق را بدان هفتم خویش خواندند مانند بودند مر شش جهت را که هر یکی دلیل همی کنند بر هفتم که آن جسم است ، و عالم که مرورا شش جهت بود سبب بود مر بیرون آوردن صورت جسمی مردم را ، و قائم قیامت سلام الله علی ذکره که مرورا این شش جهت بزرگوار بود که هر یکی خلق عالم را بدو دعوت کردند سبب بود مر بیرون آوردن صورت لطیف از مردم . و جزءهای شش را چون جمله کنی بیست و یک آید ، چون یک و دو و سه و چهار و پنج و شش. دلیل است این جزءها بر آنک هر صاحب شریعتی راکه داعی بود مر خلق را چون اصلهای روحانی وصی یی بود و هفت امام و دوازده حجت و این نیز بیست و یک باشد . و عدد شش بسه قسمت شود چون نیمه و سیک و ششیک دلیل است بر آنک هر صاحب شریعتی را سه منزلت است ک یکی منزلت رسالت و دیگر وصایت و سدیگر امامت . نیمه دلیل است بر حد صاحب شریعت که او نیمه جسمانی از روحانی بیاورد بعلم . و سه یک دلیل است... پبدوم منزلت بر رسول رسید ، و بسوم منزلت بدو رسید که وصی است . شش یک دلیل است بر امام که او یکی باشد از شش همه گویندگان خویش اندر هر دوری از دورها – و این صورت دایر بدین صفت است که نموده ایم .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
خویشتن از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 76
1. خویشتن بینان و بزرگی جویان از آموختن ننگ داشتند و از پس خداوندان دین نرفتند تا اندر . خلاف ظاهرهای هلاک کننده هلاک شدند و بدی را با نیکی اندر آفرینش اثبات کردند ، و بهری از ایشان بنور و ظلمت گفتند – و ایشان ثنویان اند – و بهری بیزدان و اهرمن گویند و ایشان مغانند از متابعان به آفرید . و اندر عقل زشت است مر بدی را بخرمندی باز بستن . پس چگونه روا باشد مربدی را بمبدع حق باز بستن . و آن گروه که بدی را نیکی ازلی دیدند گفتند که خداوند نیکی بآخر هلاک کند مر خداوند بدی را بوقت تمام شدن خویش ، و بدین قول باطل همی کنند مذهب خویش را ، از بهر آنک اگر خداوندی ازلی است روا نباشد که چیزی ازلی هلاک شود ، و ما اندرین باب سخن گوئیم بحجت عقل و پدید کنیم که بدی را اندر ابداع مبدع حق اصل نیست ، بلک بابداع که امر خدای است همه نیکی است . نخست گوئیم که دلیل بر آنک بدی را اصل نیست آنست که بدی را آن گاه نام برند که بازخوانندش بچیزی ازو بهتر ، پس نخست آن چیز باید که بدو باز خوانند ، پس درست شد که ابتدا نیکی است ، و بدی و بد از بهر آنست که باز مانده است از رسیدن بمرتبت نیکی .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
اگر کسی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 77
1. اگر کسی گوید که این دلیلی نیست بر اثبات نیکی و نفی بدی از بهر آنک همچنانک بدی را بنیکی باز نبدند و گویند این بد کمتر از آن نیک است و گویند که این نیک بهتر از آن بد است ، و همه چیزهای مضاف را قیاس همین است چنانک چیز خرد کهتر از جیز بزرگ باشد و چیز بزرگ مهتر از چیز خرد باشد .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
او را از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 78
1. او را گوئیم که حقیقت از چیزها بگواهی عقل پیدا آید ، و اندر عقل یافته آنست که همه باید که بدیها نیک شود و نمی باید که نیکها بد شود ، و معلوم است که بازگشت هر چیزی بدان باشد کزو پیدا شود . پس پیدا شد که نهایت بدیها نیک است و از نیک مر او را گذر نیست و نهایت نیکها بد نیست ، چه نیک خود نهایت است ، و نهایت را نهایت نیست . و چون معلوم شد که نهایت بدها نیک است ، معلوم شد که آغازش بودش همه بودها نیک است تا نهایت همه بودها بنیکی باشد ، از بهر آنک بازگشت هر چیزی بدان باشد که آغاز از آن بوده است . و توحید محض آنست که گوئیم مبدع حق پاک است از نیکی و بدی ، بیافرید مر عقل را و همه نیکی را اندر ذات او حاصل کرد بامر خویش بیواسطه ، و چون مر یکی بود لازم آید که آنچه از او بود یکی بود. و آن یکی نیک محض بود بی هیچ بدی و نظر عقل که پدید آمد بفرمان مبدع حق نفس بود که بپذیرفت فائده های عقلی را بی مکان و بی زمان و بی هنگامی ، و از نفس کلی همه نیکی است بذات خویش ، و او را دو علم است : یکی تمام و دیگری ناتمام ، آنک تمام است از جهت ذات نفس است که او تمام است اندر باب پذیرفتن فائده های عقلی ، و آنچ نه تمام است از جهت معلول اوست ، و آن هیولی است که عاجز است از پذیرفتن قوت نفس کلی بتمامی . و دلیل بر درستی ، این دعوی اینست که هر صانعی را از مردم هم چنین دو علم است : یکی تمام و یکی ناتمام . آنچ تمام است مقصود صانع است چون کرسی که او مقصود درودگر است و تمام است ، و آنچ نا تمام است از عاجزی دست افزار است و آن تراشها و سربارهای جوابها است ، و عمل نفس آنک تمام است آغاز حرکت وهمی است تا هیولی کز او پدید آمد ، و عاجزی هیولی آنست که او مر ذات خویش را پدید نتواند آوردن مگر بیاری ، صورت که آن از طبیعت است . و چون کز پدید آوردن ذات خویش بی یاری ، چیزی دیگر عاجز باشد نه چون چیزی باشد که او بی نیاز باشد از یاری کردن چیزی دیگری مر پدید آوردن ذات خویش را ، و آن نفس است که بی نیاز است از چیز دیگر بنظر عقل که بدو رسیده است . پس اندر ابداع مبدع حق چیزی نیست از بدی ، و نیز اندر نفی کردن بدی از جوهر عقل اثبات ذات است ، و اندر اثبات کردن بدی اندر جوهر عقل نفی کردن ذات عقل است ، و نیست اندر جوهر عقل آنک نفی کند مر ذات او را . پس اندر جوهر عقل چیزی نیست از بدی که اثبات شود ، بل کز جهت نفی توان گفتن اندر عقل مر بدی را چنانک گویی بدی اندر عقل نیست . و اگر اندر جوهر عقل چیزی از بدی ثابت بودی و جوهر او اصل همه نیکهاست اختلاف اندر جوهر او موجود بودی ، و چیزی که اندر جوهر او اختلاف باشد مر او را تباه شدن لازم آید ، و چیزی که او تباه شونده باشد بر او ایمنی نباشد و بدو میل نکند خرد جزیی ، و نفسهای خرد یافته میل کند بفائده گرفتن از عقل و توافق بودن بر اثبات جوهر عقل و دور کردن مر او را از تباه شدن . – پس درست شد بگواهی عقل جزیی که جوهر عقل کلی از استحالت دور است ، و نیکها اندرو موجود است . و هر چه نیکها اندر جوهر او موجود باشد بدیها از جوهر او دور باشد . و نیز جای بازگشتن نفسها آنک پیغمبران علیهم السلام خلق را بدان امید دادند بهشت است و بدی را از آنجای نفی کردند ، و گفتند که اندرو مرگ نباشد ، چنانک خدای تعالی گفت ، قوله تعالی: لا یذوقون فیها الموت الا الموته الاولی و وقیهم عذاب الجهیم گفت : نچشد اندر بهشت مرگ مگر آن مرگ نخستین و نگاه داشت ایشان را خدای از عذاب دوزخ . و گفتند : کز شراب بهشت درد سر نباشد ونه سپری شود چنانک گفت ، قوله : لا یصدعون عنها و لا ینزفون . پس چون جای ثواب بدین منزلت است از بی خلافی ، و آن اضافت عقلی است مر نفس کلی را که بهشت اوست ، بدین جوهر عقل که بوحدت باری تعالی و تقدس آفریده است دور است از همه بدیها .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
تفاوت از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 79
1. تفاوت میان اهل ثواب اندر عالم علوی نه برین گونه است که اندرین عالم است ، از بهر آنک نعمت جسمانی آشکار است و حسد آید خداوندان نعمت اندک خداوندان نعمت اندک را از خداوندان نعمت بسیار . ازیرا که حقیر نماید ایشان را از نعمت اندک و الم و رنج پذیرند از بسیاری نعمت کسی دیگر . و ثواب آن جهان علمی است و پنهان است و حسد نیاید خداوندان ثواب اندک را از خداوندان ثواب بسیار . و چنان پندارند که ثواب ایشان خود بغایت است ، وزان افزونتر که ایشان راست کسی را ثواب نیست ، و خداوندان ثواب اندک اندر لذت باشند ، و خداوندان ثواب بسیار همچنان اندر لذت باشند همیشه . و مثال آن اندرین عالم یافته است : میان اهل علم تفاوت بسیار است و گروهی ازیشان باندکی علم رسیده اند و گروهی بسیاری علم یافته اند . و خداوندان علم اندک معجب باشند بعلم خویش و پندارند بعلم و حکمت ایشان کسی نیست ، چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله : کل حزب بمالدیم فرحون . هر گروهی بدانچ نزدیک ایشان است شادمانه اند . و اندک علمان آگاه نباشند از آنچ دانایان یزرگ دانند ، و چون آگاه نباشند حسد نیایدشان ، رنجه نشوند . و گر حسد غذا بزرگ نبودی خدای تعالی مر رسول صلی الله علیه و آله را نفرمودی ازو پرهیزیدن سوی پروردگار خویش چنانک گفت ، قوله : من شر حاسد اذا حسد . گفت بگوی که : من بخدای بپرهیزم از شر حاسدی که حسد کند . وز شر حاسدان وصی محمد بود که چندان هزار خلق در آتش می شوند . و خداوند علم بسیار و ثواب بی شمار محیط باشد مرو را که علم و ثواب اندکی باشد و فضل علم خویش همی بیند بر علم آنک فرود ازو باشد و منت و رحمت خدای را شناسد . و نیز اهل ثواب بر دیگر روی آنست که رسیدن ثواب بهر نفسی بر اندازه آرزوی او باشد بعلم ، و نفس آرزو بعلم مقدار لطافت و پاکیزگی گوهر او باشد . هر که نفس او لطیف تر و صافی تر باشد آرزوی او ببر رسیدن بر چیزها بیشتر باشد و به تمامی خویش آهنگ بیشتر کند ، و ثواب او عظیم تر باشد ، و هر که گوهر نفس او تاریک و کثیف باشد آرزوی او ببر رسیدن بر چیزها کمتر باشد و تمامی خویش را کمتر جوید و ثواب او کمتر باشد . – اینست تفاوت میان اهل ثواب .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
بباید از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 80
1. بباید دانستن که شرف و بها و تمامی و بی نیازی مر عقل کل را بدان است که او مبدع است و هیچ چیز برو... میانجی نیست . و چون حال چنین است روا نیست که هیچ چیز که ازو فرود است بدین مرتبت عقل رسد . و همه چیزها فرود ازوست از نفس و جز نفس . و گر نفس به مرتبت عقل رسد آنگاه لازم آید که مبدع جوهری دیگر باشد ، و نه این باشد که نفس همچو شد . و نیز مادت نفس از ابداع محض باید بی میانجی عقل باید که نفس همان فضیلت نیابد که عقل یافته است . بر رسیدن نفس بمرتبت عقل محال است . و نیز عقل اندر آفرینش برابر ذوات است ، و نفس برابر همتهاست و همتها را رسیدن نیست اندر منزلت ذوات ، از بهر آنک ذات اندر سه سال زمان ثابت باشد: اندر... پس نفس که همت است نرسد بمرتبت عقل که مانند ذات است . و چون نفس که او جفت عقل است بمرتبت عقل نرسد ، آنچ فرود از نفس است کمتر رسد بمرتبت عقل . و نیز عقل برابر هلیت است اعنی هستی . و نفس برابر ماهیت است اعنی چه چیزی ، و چه چیزی گرفتار است ببند جنسها و نوعها و طبیعت بر ماهیت محیط است ، و هلیت بیرون است از طبیعت ، و آنچ بیرون طبیعت باشد شریفتر از آن باشد که آنچ از اندرون طبیعت باشد . پس نفس نرسد بمرتبت عقل که نفس بمنزلت هلیت است ، و هر کجا ماهیت باشد آنجا هلیت باشد ، و کجا هلیت باشد آنجا ماهیت نباشد . و نیز آنست که نفس مر عقل راست و عقل مر نفس را نیست . و چیزی کز جهت ذات خویش بچیزی دیگر بازبسته باشد بمنزلت آن چیز که بدو باز بسته باشد نتواند رسیدن . پس نفس بمنزلت عقل نرسد که عقل متحد است بکلمت مبدع حق . و مبدع حق کلمت خویش را دور کرده است از گرانه شدن ، چنانکه گفت ، قوله قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مداداً . گفت : که بگو اگر دریا مداد باشد مر سخنهای پروردگار مرا اسپری شود دریا پیش از آنکه اسپری شود سخنهای پرودگار من . و اگر ماننده آن مدد فرستادیمی مرورا و چیزی که او را کناره باشد رسیدن بدو ناممکن باشد ، از بهر آنک رسیدن بدو کناره شدن او بود ، و ایزد تعالی نفی کرد کناره شدن او ، پس هیچ چیز بمرتبت عقل نرسد .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
ایزد از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 81
1. ایزد تعالی مر عالم جسمانی را بر شمار آفرید . و یکی را علت شمار پدید آورد تا ازو بسیاری پدید آمد . و مر یکی را چون اندر یکی زنی جز یکی نباید . پس این همان یکی باشد ، او وجود علت خویش باشد . و ازین قول پیدا شود که مر یکی را علت نیست . و چون او را علت نیست پس او خود نیز معلول نباشد و چون یکی بهستی هست و همه هستها یا علت است یا معلول . و چون درست که مر یکی را علت نیست درست شده باشد که یکی معلول نیست . چون معلول نیست ناچار عقل است ، پس یکی علت است مر بسیاری را .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
سخن گوئیم از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 82
1. سخن گوئیم اندر نام امر باری سبحانه که کلمه چراست تا مومن راه جوی را بیداری افزاید . گوئیم که کلمه چهار حرف است و معینش آنست که بردارندگان وحدت ایزد چهارند : دو روحانی و دو جسمانی . ازو کاف دلیل است بر تایید عقل . از بهر آنک اصل همه هستها اوست و معدن همه گوهر های علوی و سفلی است و اندر عقل است تخم صورتهای روحانی و جسمانی . چنانک اتفاق است میان دانایان که همه بودنیها از کن پیدا شد پیش از آنک کاف بنون رسید و عقل رسید ، و عقل کافی است مر هر چه را زیر اوست ، و زبر سوی عقل هیچ چیز نیست . و عقل کامل است ، یعنی تمام است که اندرو نقصان نیست . و عفل کل مبدع است که بدو بنموده شود بر خلق نصیب ایشان از وحدت به مقدار مرتبت ایشان . و عقل کل کلام خدای است بحقیقت. و آنک گفتند که مران کلام ایزد است آنست معینش آن بود که اساس پیوسته است بعقل . و لام ماننده شد بنفس کل ، از بهر آنک بنفس لازم آمد لمیت ، که آن اصل خطابهاست . و به نفس لامع باشد اعنی بدرفشید نور عقل اندر عالم جسمانی از شخصهای جزیی و او را لازم آمد لوم اعنی ملامت اگر مخالف شود مر عقل را ، چنانک ایزد تعالی گفت ، قوله : و لا اقسم بالنفس اللوامه . گفت : سوگند نخورم به نفس ملامت کننده . و نفس لوح ایزد است که بیابند اندر نفسها بر مقدار درجات ایشان . و میم از حرف کلمه ماننده شد بناطق ، از بهر آنک ناطق ملک عالم جسمانی است ، همی دارد آنرا چنانک خواهد . و تدبیر همی کند اندر کار بندگان ایزد بوحی چنانک بیند . چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمه و آیتنا هم ملکا عظیماً همی گوید : بدادیم فرزندان ابراهیم را کتاب و حکمت و بدادیمشان پادشاهی ، بزرگ . و معرفت ایزد بناطق باشد مر خلق را و مهدی باشد ناطق . و مسجد اقصی باشد ناطق ، اندرو پرستند مر خدای را . و هاء از کلمه مانند اساس است . از بهر آنک او هادی است خلق را و هدیه ناطق است بامت . و میم و هاء اندر بسته شد بکاف و لام گشاد گانند دلیل اند بر آنک اصلین روحانی اند و اساسین جسمانی اند . و لام و هاء از کلمه موافق اند لام پسین را و ها را از الله، و ها کاف مختلف اند الف و لام را از الله ، دلیل است بر آنک میان ترکیب و تالیف اختلاف نیست ، و تایید با تالیف مختلف اند از جهت ناطقان، ازیرا که هر ناطقی که آید بر مقدار صفاء خویش بر دارد ، و شریعت بر مقدار زمان خویش نهد و ترکیب اندر هر زمانی ترکیب است ، همچنین تالیف شرایع مختلف است و تاویل بر حال خویش است و اندرو اختلاف نیست ، و جمله . حساب حروف کلمت نود و پنج است دلیل است بر آنک آنچ ظاهر شد ازاز کلمه ایزد پنج روحانی است چون اصلین و جد و فتح و خیال . و نه سفلی است چون اساسین و هفت امام ، و همچنین همه چیزها اندر چهار معنی اوفتاد برابر چهار حرف کلمه چون ذات و همت و قول و کتاب ، و مانند این چهار ترکیب و بتایید و تالیف و تاویل . و تایید برابر ذات است ، از بهر آنک عقل را نماید به تایید و دلیل کند بر هر چیزی که او را ذات است و تایید از معدن عقلی است . هم چنین چیزهای که آنرا معنی است خمه آنست که عقل بیرون داد . اما همت برابر ترکیب است ، از بهر آنک مرکب صناعی جز بهمت نفس مرکب نشود و همت و فکرت از معدن نفس است ، هم چنین همت ها را نفس بیرون داد تا صورت بست . و قول برابر تالیف است ، از بهر آنک تالیف صورت سخن باشد ، و تالیف باز ناطق است . و کتاب برابر تاویل است و برابر نبات ، و تاویل نفس صورتهای عقل است اندر دلهای جویندگان ، و اندر عالم هیچ چیز نیست که کتاب نپذیرد چون کل و نبات و معادن . گوئیم که چون خردمند بنگرد اندر بقاء نوع مردم بر حال خویش و اجرام علوی را بر حال خویش باید که شخصیتهای مختلف را همی بیرون آرد بعددی راست اندر صورت او بداند که مرین شخصها را حاصلی نیست جز این همی ببیند . و حاصل چیز ببقاء اندر است ، پس پیدا شودش که بازگشت مردم به بقاست ، و گر چنین نبودی اندر پدید آوردن شخصها از پس یکدیگر چه فائده بودی؟ و خردمند که این کار کرد بدین دائمی همی بیند داند که آن کار کن را که این کار همی کند اندرین کار غرضی سخت بزرگ است ، و نیز داند که غرض به حاصل همی آید تا این کار بدین پیوستگی می کند . اما کار جز از کشیدن منفعت از بهر بازداشتن مضرت لازم نیاید . و گر این دو معنی بر گرفته شود کاری بازی باشد و اندر صنعت بر حکمت عالم پیداست که بازی از آفریدگار دور است . و لکن چنان نباید دانستن که ایزد بی همتا را که برتر از صفات است و از صفات پذیر و از صفات ناپذیر کشیدن منفعت است یا دور کردن مضرت . و نیز بباید دانستن که آن کار که منفعت به خویشتن کشد و مضرت از خویشتن دور کند آن آفریده باشد نه آفریدگارمحض ، و این سخن را ایزد تعالی بر سبیل رمزاند و قرآن یاد کرده است و اندر انجبیل نیز یاد کردست . اما آنچ در قرآن است ، قوله تعالی یا ایها الذین آمنوا ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم . همی گوید : ای گروندگان اگر شما خدای را یاری دهید خدای شما را یاری دهد و پایهای شما بر جای بدارد . و تاویل این آیت آنست که اگر نفس کلی بپذیرفتن علم توحید فرمان برید او مر شما را به تایید یاری دهد و باقی شوید . و دیگر جای همی گوید ، قوله تعالی : و اقرضوا الله قرضاً حسناً . همی گوید : و مر خدایرا وام دهید وامی نیکو . تاویلش آنست که بطاعت مر فرستادگان او را پیش آیید تا او غرض خویش بحاصل کند اندر پدید آوردن خداوند قیامت و شما را بسرای جاویدی این وام باز دهد ، چه وام آن باشد که چیزی بستاند کسی که در آو وقت نباشدش ، ولکن سپس آن خواهدش بود آن چیز . پس هم چنین است حال نفس کل اندر رسیدن بمرتبتی که همی جوید که امروز آن نیست او را . و چون خداوند قیامت بیابد وی بدو بدان مرتبت رسد . و امروز کار کردن نیکان وام است بر خدای . خدای مومنان را توفیق دهاد بوام دادن مر خدای را و هم این سخن را در انجبیل یاد کرده و گفته است که ایزد مر خلق را بقیامت گرد کند . نیکان و بدان را – بیک جای ، و مر نیکان را گوید که نیک کردید بجای من ، گرسنه بودم مرا سیر کردید ، برهنه بودم مرا پوشیده کردید ، باز داشته بودم مرا رها کردید ، جواب دهند نیکان مرورا گویند : ربنا ! تو کی گرسنه بودی تا ما تو را سیر کردیم یا تشنه بودی تو را سیرآب کردیم یا برهنه بودی تا تو را بپوشیدیم یا باز داشته بودی که ما تو را رها کردیم ؟ ایزد تعالی گوید ایشان را که راست همی گویید . و لکن هر چه به نفسهای خویش کردید بجای من کردید ، پس بگوید مرا بد کرداران را که : بد کردید بجای من ، گرسنه بودم مرا سیر نکردید ، تشنه بودم مرا آب ندادید ، برهنه بودم مرا نپوشیدید ، باز داشته بودم مرا رها نکردید ، پاسخ دهند بدکرداران و گویند : ربنا ! تو کی گرسنه بودی که ما تو را سیر نکردیم ؟ و کی تشنه بودی که تو را آب ندادیم ؟ کی برهنه بودی که تو را نپوشیدیم ؟ و کی باز داشته بودی که تو را رها نکردیم ؟ ایزد تعالی مر ایشانرا گوید : راست همی گویید ، و لکن هر چه به جای نفس خویش کردید به جای من کردید : تاویل این مخاطبه و سخنها و جوابها آنست که این مخاطبه از نفس کلی باشد با نفسهای جزیی ، از بهر آنک نفس کلی بمرتبت خویش نرسد مگر از راه کسب کردن نفسهای جزیی اندر عالم طبیعی و پذیرفتن فائدهای عقلی بمیانجی محسوسات . ایزد تعالی آگاه کرد ما را از چگونگی برانگیختن نفسها اندران عالم لطیف ، قوله تعالی : و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون . گفت : و از نشانهای خدای آنست که بیافرید شما را از خاک پس شما مردمی گشتید کز شما نطفه پراکنده شود . و تاویل این آیت که مستجیب بر مثال خاک است که به باران زنده شود همچنان مستجیب به علم داعی از نادانی دانا شود . و باز به سخن خویش دیگری را زنده کند ، همچنانک مردم بخورد نبات را و نطفه پدید آرد کزو زنده دیگر آید . و میان نبات و میان حیات حسی انبازی نیست اندر ظاهر تا آن زمان که پیدا شود صورت حساس از خاک بمیانجی نبات، و اندر خاک نه زندگی است و نه روشنی البه ، و چون از خاک سیاه مرده صورت حساس زنده همی برانگیخته شود ممکن باشد برانگیختن صورتهای روحانی که پوشیده است اندر نفس ناطقه ، و این صورت روحانی سزاوارتر است به برانگیخته شدن بدان نسبت که میان علم و میان نفس ناطقه هست ، از بهر آنک هیچ کس را از اهل علم حقیقت شک نیست اندر آنک علم زندگانی است و زندیی که علم ازو جدا شود مرده گردد . و هر چند که علم ثواب است مر نفس را آن ثواب مر او را نه اندر عالم فانی است ، از بهر آنک این عالم نه معدن نفس است ، چه او نه از گوهر این عالم است . و چون مردم را ثواب واجب است و ثواب اندرین عالم نیست چاره نیست مرورا از بازشدن بعالی بقاء و صفاء . و دلایل عقلی بر اثبات ثواب آنست که هیچ چیزنیست اندر این عالم که مجموع تر است صلاح آن از اثبات ثواب و معاد؟ و گر کسی معاد را باطل کند ازو مفسدتر کسی نباشد ، و گر همه خلق ثواب و معاد باطل بینند همه مر یکدیگر را هلاک کنند . و ممکن نباشد چیزی که او را اثبات نباشد صلاحش بدین بزرگی باشد که صلاح ثواب و معاد است ، و خلق چنین بر هستی او یک سخن شوند . اگر کسی گوید که چیست از صلاح اندر اثبات معاد او را گوئیم که اندر اثبات معاد آرام اهل عالم است، باز شدن ایشان از یک دیگر از جهت رهبت و ترس ، و گر مردم را ترس نباشد زایش خلق برخیزد بدانچ مر یکدیگر را هلاک کنند ، و ایمنی نماند خلق را از یکدیگر ، و به نشاط جفت گرفتن نپردازند .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
اگر کسی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 83
1. اگر کسی گوید که ترسانیدن پیامبران علیهم السلام مر خلق را به معاد سیاستی بود تا بر یکدیگر ستم نکنند و فساد اندر عالم راه نیابد ، و لکن چیزی نبود از آنچ گفتند جز این نام .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
مرورا از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 84
1. مرورا گوئیم که زلیفن بر دو گونه است : یکی جسمانی است و دیگر روحانی ، و زلیفن جسمانی از پادشاهان باشد و بر حسها باشد و زلیفن روحانی از پیامبران باشد ، و ممکن نیست که زلیفن جسمانی ثابت شود جز بدانک ظاهر شود مر جسم را از زخم و بازداشتن و کشتن ، و نفس حسی ازین زلیفن ترسد . پس اگر پیامبران زلیفن کردند مر نفس ناطقه را کردند ، و نفس ناطقه نادان تر نبود از نفس حسی و لازم آمد که زلیفن ایشان باطن بود ، و شناختن آن از راه تاویل بود ، و تاویل نیست مگر باز بردن چیزها به اول آن . پس حقیقت آن زلیفن روحانی به عاقبت لازم آید نه بدین عالم جسمانی . و گر نفسهای ناطقه مر حقیقت آن زلیفن را اندر جوهر نیافتی همه خلق بر پذیرفتن آن جمله شدندی ، چنین که شده اند . و قول را نیابند مگر اندر قائل ، اعنی سخن مردم معلوم نباشد مگر از رحمت او . و اندر سخن هم راست باشد و هم دروغ . و این حال دلیل است بر آنک اندر حد پیامبری دو مرتبت باشد : یکی مرتبت ایمان و دیگر مرتبت نفاق . پس راست و دروغ ماننده اند با ایمان و نفاق ، و برین چهار چیز خلق به چهار نام نامزد شدند . و این چهار نام که پیامبران مر خلق را بدان نام نهادند ملائکه است و شیطان و جن و انس . و اما ملائکه دلیل است بر آن کسان که تایید از عقل بدیشان پیوسته است . و اما جن دلیل است بر فوائد و قوتهای نفسانی که پیوسته است از نفس کلی پوشیده به گروهی از خلق که حق اشانند . و اما شیطان دلیل است بر آن کس که قرار گرفت بر ظاهر ، بی بیان و بی حقیقت و بی راه شد و گردن کشید از حدود خدای . و اما انس دلیل است بر اهل حق که انس گرفتند ، اعنی شادمانه شدند به تاویل و برستند از شکها و شبهتها ، و تاویل حصار جانهای ایشانست از هلاک ، و از دلایل عقلی بر اثبات معاد آنست که پیامبران علیهم اسلام خلق را به معاد ترسانیده اند از بهر صلاح عالم و صلاح خلق تا عالم و خلق بر جای بماند ، و بدین سیاست عالم و خلق تباه نشود . پس این خود دلیلی بزرگ است بر اثبات معاد بر آنک این سخن از آفریدگار عالم بهتر داند که صلاح عالم او اندر چیست . و چون صلاح عالم از گفتار ایشان بحاصل آمد ، دانستیم که آن سخن آفریدگار بود که گفتند ، درست گشت که راست گفتند . و چون راست گفتن ایشان _ علیهم السلام _ ثابت شد معاد ثابت شد . _ و این برهانی است مر نفس خردمند را روشن تر از آفتاب .
برای مشاهده کامل کلیک کنید