گوئیم از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 121
1. گوئیم به توفیق خدای تعالی که نفس اندر مردم به سه مرتبت است : نامیه و حسیه و ناطقه ، همچنانک زایش عالم به سه مرتبت است : معادن و نبات و حیوان . و نفس نامیه عاجز است اندر تخم از رستن و از کاربستن قوت ، و نفس عاجزی عاجز نیست از کار بستن قوت خویش به یافتن مر محسوسات را ، و چون قوت نفس انسانی اندر نطفه باشد بر مثال تخمی باشد که اندرو درختی باشد با همه آلتهای درخت و عاجز باشد از پذیرفتن زیادت ، و چون اندر رحم ماده اوفتد توانایی یابد و قوت کار بستن خویش بپذیرفتن زیادت بر مثال تخم که اندر خاک اوفتد و آب وهوا و آتش مرورا یاری دهند ، و اندر آن حال که اندر رحم ماده باشد آن نطفه مرورا اندر حال خویش اختیار نباشد بل که مجبور باشد ، بر مثال تخم که اندر خاک آب و هوا و آتش بیاید نتواند که نروید ، پس نطفه کاندر پشت مرد فعلی نبود اورا – نه به جبر و نه به اختیار – و چون اندر رحم اوفتاد کار کن گشت به جبر که از آن نتوانست باز ایستاد ، و تا بدان وقت که حس بدو نپیوست با شناختن بد و نیک و دانستن دوست از دشمن او مجبور بود ، و چون حس بیافت مختار گشت اندر فعلهای خویش و خواست بگفت و خواست خاموش بود ، خواست برفت و خواست بنشست ، و از درجه جبر به درجه اختیار افتاد ، و خداوند علم حقیقت مر مختار را نا تمام و ضعیف شناختند ، و خود همچنین است ، از بهر آنک مختار آن باشد که خواهد بکند کاری و خواهد نکند ، و خواستن او مر چیزی را و از ناخواستن او همان چیز را از ضعیفی و عاجزی و ناتمامی او باشد ، چه اگر تمام بودی چیزی کردی که او را از آن باز نبایستی گشتن .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
گوئیم از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 122
1. گوئیم که مر بدی را اندر آفرینش اصل نیست . – چندی پیش از این اندر کتاب دلایل آن نمودیم –و نیکی را اصل است ، چنانک روشنایی را ، که او مانند خیر است ، چشمه مهر اصل است که نور ازو بر عالم فرو باریده است ، و تاریکی را که او مانند شر است چشمه پیدا نیست که تاریکی از وهمی اندر چیزی اثر کند .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
اگر از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 123
1. اگر کسی گوید که زمین چشمه تاریک است بدانچ تاریک از سایه او موجود است و آن شب است که کل ظلمت در اوست .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
مرو از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 124
1. مرو را گوئیم که زمین را تاریکی به ذاتیست چنانک مر چشمه مهر را روشنایی ذاتیست ، و گر مر زمین را تاریکی صفتی ذاتی بودی تاریکی ازو اندر اجرام آسمان اثر کردی ، همچنانک نور اجرام که آن مر اجرام را صفتی ذاتیست همی اندر زمین اثر کند بروشن کردن مرو را و لکن تاریک است تا رسیدن نور مهر بر جملگی شخص زمین به یک دفعه هموار . و چو معلوم کردیم که مر بدی را اصل نیست اندر آفرینش گوئیم که مر نفس بدی را نیکی و خیر اصلی است بر مثال اندامها مر جسم را و بدی و شر مرو را بر مثال ریش و جراحت است ، و آبله و گر مر جسم را و اندامها را از آفرینش اصل و مادت است و ریش و جراحت را اصل نیست که باقی شود بلک علت است که دارو مرو را برد ، و توبه براستی مر گناه را مانند مرهم نرم است مر جراحت را ، و همچنانک چون مرهم به جراحت بر نهی قئت کواکب مران جراحت را بمیانجی آن مرهم مادت فرستد و ریش را بمیانجی دارو بسوزد اندرین عالم تا جسم از آن پاکیزه شود ، همچنان توبه نصوح بر نفس گناه کار مرهم گردد و نور کلمه اندران عالم مر گناه او را بمیانجی توبه بسوزد و نفس را پاکیزه کند ، چنانک خدای تعالی می گوید ، قوله : و یمحوالله الباطل و یحق الحق بکلماته انه علیم بذات الصدور . همی گوید : خدای پاک کند مر باطل را و اثبات کند حق را به سخنان خویش که او داناست بدانچ در دلهاست ، و نیکی مثال اندام است اندر جسد که به پرورش قوت گیرد و منافع بمردم پیوسته شود ، پدید آمدن بدی از نفس بسبب باز ماندن اوست از نیکی بر مثال تاریکی بر زمین که نارسیدن نگرش مهر است بدان جایگاه ، و چون نور بر آن جایگاه افتد از تاریکی هیچ اثر نماند و کس نداند که کجا رفت ، هم چنین اندر نطفه مردم که به رحم افتد مر اندامهای اندرونی و بیرونی را اصل است ولکن مر جراحت و گرو دنبل را اندر نطفه اصل نیست ، اما اگر خوردنی و پوشیدنی که بقاء جسم بدان است نه موافق بدان سبب ریشها و علتها پدید آید بر جسم مردم و لکن اندامی دیگر نروید ، و آن علت بی اصل بدار و بشود ، و چنان شود آن علت که خود نبود ، همچنین به توبه نفس از گناه پاک شود چنانک برابر شود با بی گناه ، چنانک رسول مصطفی صلی الله علیه و اله فرمود التائب من الذنب کمن لاذنب له ، گفت بازگردنده از گناه چون آن کس است که او را هیج گناه نیست .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
سخن از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 125
1. سخن اندر پرورش نفس و معالجت مرو را برابر باید با پرورش جسد و معالجت مرورا ، از بهر آنک جسد کالبد است مر نفس را و کالبد ماننده باشد مر جسد را که اندرو باشد . پس گوئیم که چون جسد مردم از راستی بشود و طبایع اندرو میل کند از اعتدال درستی و قوت ازو بشود تا بر طبیب حکیم واجب شود باز داشتن مر بیمار را از آنچ مرورا آرزو شود و تکلیف کردن مرورا از خوردن داروهای تلخ و ناخوش آنچ او مرورا نخواهد تا بدین دو به تن درستی باز رساند ، پس فرمان آن طبیب و باز داشتن او مران بیمار را از آنچ او خواهد بر مثال غلی باشد بر دست او و قیدی باشد بر پای او اندر وقت بیمار ی ، و چون درست گشت و به حال خویش باز آمد طبیب آن غل و بند ازو بر گیرد . و دست او بدانچ مرو را آرزو شود از طعام و شراب گشاده کند و خوردن داروی ناخوش مرورا عفوکند ، پس همچنین است حال نفس ها که بدین جسدها پیوسته اند که چون اندر زمانی مر عالم خویش را نفسها فراموش کنند بر عالم طبیعت عاشق شوند و بدو میل کنند پرستش از ایشان مر مبدع حق را فرو اند و مرورا به آفریدگان برابر کنند اندر صفات چنانک امروز همی کنند بیشتر از این امت که خداوند را تعالی صفت مخلوقات همی دهند و همی پندارند که ایشان موحدان اند از عاشقی که برین عالم شده اند ، و مردم چون چیزی را دوست دارد آن چیز به چشم سخت نیکو نماید ، پس صفت کردن امت نادان مر ایزد را تعالی به صفت خلق از قادر و عالم وحق و جز آن گواهی همی دهد بر فتنه شدن ایشان برین عالم که این همه صفت زایشهای اوست ، تا واجب شد بر فرستادن طبیب سوی نفسهای خلق از پیامبران حق علیهم السلام ، تا باز دارند مر ایشان را از بعضی از چیزهای که آنرا جوینده اند و مباح گشتن ایشان را از طاعت آنچه مر آنرا دشوار دارند . و اندر هر زمانی رسولی مر ایشان را ریاضت همی کند تا نفسها را بدان ریاضت پاک شدن باشد از بیماری نادانی و میل او سوی عالم طبیعی ، و چون زمانی که اندر او آفات تشبیه و تعطیل بر نفوس اوفتاده است بگذرد و نفسها به توحید و تقدیس ایزد تعالی رسد این بندها و غلها از دیو بر گیرد و از ایشان عبادات باندیشه پاک و خاطر روشن پسنده کنند ، و ز جسد بر آن اندیشه اشارت و مثال بخواهند ، چنانک خدای تعالی همی گوید اندر فضل مصطفی صل الله علیه و آله که این غلها از خلق بر گیرد مر آن شریعتهای گذشته را همی اغلال و اصر خواند ، قوله : و یضع عنهم اصرهم و الغلال التی کانت علیهم . گفت : رسول علیه السلام فرو نهد غلها که بریشان بود ، و آن فرو گرفتن بند و غل از امت او صل الله علیه و آله پیدا آمد بر آنچ توحید اندر طریق حق بغایت رسد اندر برج شهادت که اندرو مجموع نفی و اثبات است ، و آن تشبیه و تعطیل باشد ، و چون توحید ازین دو آلایش پاک بود شهادت باخلاص آنست ، و هر که حق را از خاندان نبوت نپذیرفت بدین دو دریا غرق شد ، و هر که اندر کشتی نوح دور خویش آمد ازین هر دو غرفه شدن رسته گشت . و چون کار بزمان خداوند قیامت علی ذکره السلام رسد و تشبیه و تعطیل که بسبب سخن اندر شهادت آمده است برخیزد ، و چون کار بر اندیشه افتد باقی بندها و غلها از امت برگیرد و خلق را نگه دارد بسیاست ربانی و قوت نفس قدسی. و چون مر شریعت را بدو حال یافتیم از محکم و متشابه ، و محکم آن بود که عالم را بی آن صلاح نیست ، و متشابه آن بود که اگر آن نباشد روا باشد که ظاهر عالم را فسادی نیوفتد ، خواستیم که بدین جای میان محکم و متشابه شریعت فرق کنیم و پیدا کنیم که کدام بر گرفته شود از خلق بدان زمان که نفوس خلق عالم مر علم توحید را باخلاص پذیرا شوند ، و بگوئیم که آنچ بر گیرند از شریعت چرا بر گیرد . پس گوئیم که شریعت بعضی عقلی است و بعضی وضعی . عقلی چون حرام کردن کشتن مردم باشد و ستدن مال مردمان بنا حق و بستن نکاح میان مردمان و زنان که بستها بدان درست است و چون فروختن چیزها از زمین و جامه و جز آن . و این چیزهای است که عالم را بی این نظام و راستی نیست ، وگر آن چیزها برگرفته شود نظام و راستی از عالم برگرفته شود ، و این چیزها اندر زیرامر و نهی است ، اعنی کن و مکن ، و وضعی چون آبدست و نماز و زکاه و حج و جز آن ، که این چیزهایست نهاده از بهر آن چیزها که پوشیده است در زیر آن و حج مسلمین به خانه خدای به مکه است همچنانک حج جهودان به بیت المقدس است ، و هر یکی ازین دو خانه آنست مر گروهی را که مر آن خانه را مانندی نیست ، و همچنین آتشخانها مرمغان را حج است ، و سبب این خانها که پرستشگاه خلق گشت آن بود که پیامبران دانستند که امت پس از ایشان به فریب دیوان فریفته شوند و از پس ایشان روند تا هر پیغمبری مر خانه بی را خدا نام کرد ، و خلق را بفرمود راهی بدان کردن ، تا بدان مر ایشان را دلیل باشد بر آنک امام حق یکی است و نشاید هر کسی را امام خواندن ، مگر آن یک تن که رسول بیان کند ، همچنانک روی اندر پرستش خدای سوی هر خانه نشاید کردن ، مگر بدان یک خانه که رسول مر آنرا خانه خدا خواند ، تا خلق ، بدانند که امام از خاندان رسول باشد و او خانه علم خدای باشد ، و چون خلق عالم چنان شوند که پادشاهی دیوان ازیشان برخیزد و امام زمانه حاجتمند نشود بنهان بودن از دشمنان و خلق مرورا گردن نهند و زیر فرمان او آیند ، آن وقت واجب شود خانه جسمی بر گرفتن که آن مثل است بر امام ، و همچنین روزه بر مسلمانان و جهودان و ترسایان و آتش پرستان و زمره مغان نشانست بر پوشیده داشتن حق از نادان و خاموشی از آن علم که سوی مردمان اندران زمان مر آنرا روایی نیست ، تا مومنان بدان سبب بر دست دشمنان هلاک نشوند ، خدای تعالی همی گوید برمز اندرین معنی ، قوله تعالی : یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک المومنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یوذین . گفت : ای پیغمبر بگوی مر زنان خویش را یعنی مر نقیبان دین را اندر وقت خویش و دخترانت را یعنی را یعنی لاحقان امان را زنان مومنان را یعنی مر داعیان را تا چادرهاشان بخویشتن نزدیک کنند ، یعنی که پوشیده باشند از دشمنان که آن نزدیکتر است بدانک بشناسندشان ، یعنی که پوشیده باشند از دشمنان که آن نزدیکتر است بدانک بشناسندشان ، یعنی تا آن ظاهریان ندانند پس رنجه ندارندشان ، و چون مر حق را پیدا آید پیدا آمدن خداوند قیامت و مومنان بتوانند که حق را آشکارا کنند و از دشمنان نترسند بدین سبب برخاستن این موضع باشد که او مثل است بر خاموش بودن . همچنان تن شستن از جنابت فریضه است وزان وضعهاست و مثل است بر دور داشتن و پاک کردن مر خویشتن را و وقت پرداختم از آنک بگویی از علم حقیقت که بدان زایش نفسانی به حاصل آید از دعوی کردن آن مرتبت مر خویشتن را باز بستن مر آنرا با امامان حق هفتگانه بفرو ریختن آب بر هفت اندام خویش ، یعنی که علم حقیقت که آب پاک است بر آن کثل است مر امامان حق راست تا بر مثال مدعیان حق نباشد که امتدعوی کردند وگمان بردند که مر امام حق را اندران نصیب نیست . و چون قائم حق آشکارا شود و وقت آید آن دوز بدو شکسته شود جز بفرمان او کسی دعوت نکند ، روا باشد که این نشانی که برو مثل است برخیزد . فاما آبدست و نماز و زکاه هر چند کا از وضعیات است ماننده است بعقلیات ، از بهر آنک اندر آبدست پاکیزگی است مر تن از پلیدیها و اندرو پاکیزگی و پارسایی مر مفس راست . و اندر زکاه دست گرفتن درماندگان است و پیدا کردن سخاوت . شاید بود که این وضعیات بر گرفته نشود و شاید بود که بعضی ازو برگرفته شود ، اما هیچ کس را طاقت برگرفتن این نهادها نیست و نباشد مگر خداوند ثواب و عقاب را ، و هر که پیش از پدید آمدن او علیه افضل السلام اندرین چیزها تقصیر کند اندر لعنت و خشم او گرفتار شود . اگر کسی پرسد که این بر گرفتنیها را قائم علیه افضل السلام بیکبار بر گیرد یا باوقات یگان یگان مر آنرا از امت همی افکند ، او را گوئیم که مرین چیزها را قائم علیه افضل السلام بنفس خویش از خلق بر نگیرد ، ولکن امت چون هنگام بیابد بافتادن آن ازیشان شناسا شوند ، تا بوقت پیدا شدن او علیه افضل السلام آنچ برگرفتنی باشد بر گرفته شده باشد ، و چون هنگام پدید آمدن آن شریف شریفان باشد بندهای شریعت گشاده گردد ، و خلق مهمل شوند ، و خون ریختن میان خلق فاش گردد ، و عدل ورحمت از میان خلق بیرون شود ، و شر و خیانت آشکارا شود ، و دانایان و مومنان بیچاره ودرمانده شوند ، و نانان و منافقان برایشان غلبه گیرند ، و دانایان از دانش به نام بسنده کنند ، آن وقت خق بر اثر آن حال آشکارا شود و فرمان اندر عالم یکی شود ، چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله : یوم لا تملک نفس لنفس شیئاً و الامر یومئذ لله . همی گوید : روزی باشد که هیچ نفسی را بر هیچ نفسی پادشاهی نباشد ، و فرمان آن روز خدای را باشد . و دعوت به باطن محض باشد ، و هر کس کز علم حقیقت خبر ندارد و نتواند مر آنرا پذیرفتن و نتواند مر آنرا دفع کردن ، و بدو جهان ببلا آویخته شوند و فساد از عالم به پدید آمدن او علیه افضل السلام برخیزد ، از بهر آنک نفس کلی آمدن او به عقل کلی پیوسته شود ، و امروز شریعت به جهل برگرفته اند ، فردا به عدل و حق برگیرند . و خود چنین واجب آید ، از بهر آنک مردم میانجی است میان دیوی و فریشتگی ، و امروز جهان دیوان دارند و فردا فرشتگان را باید داشتن .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
مبدع از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 126
1. مبدع حق آنست که چیز را نه از چیز او پدید آورد ، و همه مبدعات ازین صنع عاجز آمدند ،و بدین سبب لازم آمد دانستن که صانع عالم جسمانی نه مبدع حق است بلک روحانی است . از آنک مر روحانی را اندر جسمانی متصرف یافتیم به بسیار رویها ، چنانک همی بینیم که روح مردم مر جسم او را کار همی فرماید بگونه علمها ، و چون روح از جسد جدا شود جسد بیکار ماند ، و چون مرین عالم را جسم و نادان و بیکار یافتیم دانستیم که کار بند او روحانی است کلی عظیم و دانا ، و نیز مبدع آن باشد که او چیزی نه از چیزی دیگر باشد ، و مخلوق چیزی باشد از چیزی ، پس مبدع حق آنست که او را از جهت اویی نام نیست و از جهت ما که پدید آوردگانیم نام او مبدع حق است ، اعنی پدید آورنده چیز نه از چیز . مبدع که او عقل است چیزی پدید آورده نه از چیزی . و او محیط است بر جملگی هر چه او را هستی است ، و مخلوق اول نفس کل است که او نخستین چیزیست پدید آمده از چیزی ، اعنی که پدید آمدن او بمیانجی عقل است از امر باری سبحانه .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
اگر از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 127
1. اگر کسی گوید چون همی گویی که عقل آنست که محیط است بر هر چه او را هستی است ، پس چه ماند از خدایی که تو به عقل اثبات نکردی ، پس بدعوی تو خود عقل خدای است .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
مرو از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 128
1. مرو را گوئیم که نزدیک خاص و عام معروف است که بودش عالم را بآنچ اندر اوست سبب کن بود از باری تعالی ، و چاره نیست مرین دو حرف را از فراز آرنده یی که او مر آنرا فراز بیاوردی ، این کلمت ازین دو حرف حاصل نشدی ، و چون این کلمت نبودی جهان نبودی ، و فراز آرنده دو چیز لازم آید که جز آن دو چیز باشد و پوشیده تر و نا یافته تر از ایشان باشد . و چون بودش بدین حرف نظام یافت فراز آرنده این دو حرف برتر باشد از باشانیدن ، از بهر آنک باشاننده عالم کن بود ، اعنی بباش . پس نخست بر ما واجب شد دانستن کمترین دو حرف را که آن دو اصل است مر دو جهان فراز آرنده هست و جزین دو حرف هست ، و نیز لازم آید که فراز آرنده به هم در خور آن چیز باشد ، که اگر او را با ایشان در خوری نبودی ایشان بمیانجی او فراز نیامدندی . پس درست شد که فراز آرنده این دو حرف دو اصل اند مر دو جهان را ، باری سبحانه نیست ، چه او جل جلاله اندر خور بودن ، بآفریدگان خویش و مرو را نام نیست و صفت نیست و شمرده نیست ، و بی نام و بی صفت ناشمرده نیست ، چه این همه که یاد کرده شد آفریدگان اویند . پس گوئیم هر دو چیزی که فراهم آید فراهم آمدنشان سوم ایشان باشد تا آن دو چیز بدویک چیز شوند و نام پذیرند و صورت ، بر مثال برخاستن شهوت از نفس مردم که آن فرازآرنده است مرد را با زن از روی طبیعت و نکاح را از روی شریعت ، و آنست بهانه یی از بر آمدن فرزند به حقیقت ، و مر فرزند را به پدر و مادر باز خوانند ، و بدان برخاستن شهوت باز نخوانند ، از بهر آنک آن سبب نخستین است و مر آن را یافتن نیست کند به قوت ذهن و پاکی عقل ، و ما مر آتش را گرم و خشک یابیم و گرمی که اندر آتش است اگر با تری یار شود هوا گردد چنانک چون با خشکی یار شود و خشکی که اندر آتش است اگر با سردی یار شود خاک شود ، چنانک اگر با گرمی یار شود آتش گردد ، همچنین حال دیگر ارکان هم بر این جمله است ، و چون همی روا باشد گرمی را که اندر آتش است با خشکی یار است با ضد تری که خشکی است یار شدن خشکی را کند که اندر آتش با گرمی یار است با ضد گرمی که سردیست یار شدن دلیل همی کند که آن علت که میان ایشان موافقت همی افکند هست و موافق ایشانست برویی نا معلوم ، از بهر آنک نه سرد است آن علت و نه گرم ، نه ترست و نه خشک ، که اگر آن علت بیکی ازین صفات بودی مر دیگری را مخالف بودی ، نتوانستی میان ایشان موافقت افکندن که مخالفان بودند . و مران علت را که گفتیم نام نیست و صفت نیست ، و لیکن چون دیدیم فراز آمدن آن مخالفان بیک جای و هر یکی را از ایشان باز مخالفت یار خویش فراز آمده است و دانستیم که روا باشد برخاستن مخالفت ظاهر است از میان ایشان به موافقت هر یکی از ایشان با دیگری ، درست شد خرد را که هر دویی را ازان سومی هست که او نگاهبان ایشانست اندران صورت که هر یکی را هست از طبایع ، و چون همه چیز را اندر عالم جفت یافتیم و مر هر جفتی را از میانجی چاره نیست که مر یشانرا بهم فراز آرد ، همچنانک آن میانجی جمع کرده است میان گرم و خشک تا صورت آتش ایشان به حاصل آمده است . و دیگر طبایع همچنان و آن میانجی واجب آید که نه گرم است و نه سرد ، نه تر است و نه خشک است ، لازم آید که آنچ میان جوهر و عرض جفتی داده است ، نه جوهر است نه عرض ، و چون چیزی نیست از آنک یا جوهر است یا عرض معلوم کردیم که آن جفت کننده جوهر با عرض نه جوهر است و نه عرض ، درست شد که او چیزی نیست ، و چون آن علت جفت کننده مر شیء را رد کرد نشاید که بیرون باشد از نه چیزی یا نه از نه چیزی ، پس آن غایت که گفتیم از دو بیرون نیست : یا نه چیز است یا نه چیز است ، پس ظاهر کردیم خردمند را که آن نه نه چیز است و آنک نه چیز است نه خدای است ، برتر از آنست که مرو را ماننده باشد ، پس آن علت جفت کننده مانند خدای نیست که نه نه چیز است . پس گویم آن نیست که اثبات کردیم ، آنست که خدای تعالی علت دو عالم را از و هست کرد که او از نیست بود ، او معلول نخستین است که عقل است ، و ایزد تعالی برتر است از علت و معلول . پس گوئیم که عقل او به علت خویش معلول است وبروی معلولی با دیگر آفریدگان از چیز دیگر ماننده است ، و لکن بدانچ علت او معلول نیست از دیگر معلولات یگانه است ، و میان هر معلولی و میان علت او جدا یکی است ، بدانچ علت او معلول علتی دیگر است . و نیز عقل که دارا به علت است هر مردی را از عقل نصیب است و بی نیازند باو بدانستن ، هر چند که دانش جزیی به دانش کلی نرسد ، زیرا که دو تن باشند که یکی از ایشان هزار درم دارد و دیگر یک درم دارد اندران روی که هر دو تن را ملک است انباران باشند پس آفریدگان به عقل ماننده اند ، و آنچ مرورا ماننده اند و آنچ مرورا ماننده باشد او نه خدای باشد ، پس عقل نه خدای است ، و همچنین عقل زنده است هرگز نمیرد و همه زندگان هستند و فرود ازو تا مردم پدید که بزندگانی با انبازند هر چند که زندگانی او جاویدی است و دیگر چیزهای زندگانی بدو یافته اند ، و حکم اندر زندگی جاویدی و زندگانی فانی همان است که مثال آن اندر انبازی میان دو خداوند ملک که یاد کردیم . پس همه زندگان مانند عقل اند، و آنچ مرو را مانند باشد نه خدای باشد ، پس عقل نه خدای است .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
اگر از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 129
1. اگر کسی گوید که چون همی گویی که زندگی از عقل است پس ازین شریفتر مرتبت چگونه باشد ، و صفت خدای همین است که خلق را جان او داده است .
برای مشاهده کامل کلیک کنید
مرورا از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 130
1. مرورا گوئیم این صفت خدای نیست بر حقیقت که این صفت مطیع تر بنده یی است از بندگان خدای و آن عقل است . بباید دانستن که اثر آن موثر اندر چیزی بر اندازه آن مرتبت باشد که اندران موثر موجود باشد ، و جز از آن نیاید از هر چیزی که باشد اندرو . چنانک اندر میان عرب مثل است که گویند کل انا یترشح بما فیه . گوید : از هر آب جامی آن پالاید که اندروست . و چون مر عقل را زندگی جاوید صفت ذاتی بود زندگانی ازو بدان پیدا آمدند ، و گر زندگان ازو پیدا نیامدندی او زنده جاوید نبودی . پس این حال ازو همی دلیل کند که او مجبور است از کردار خویش ، و این خاصیت نتواند که ازو زندگانی و توانایی و دانش و ز آنچ فرود ازوست فرو بارنده نباشد ، و هر چه او مجبور باشد نه قاهری باشد ، و آنچ برتر ازو قاهری باشد او نه خدای باشد . نیز عقل آنست که او مر ذات خویش بداند به ذات ، و جز مر ذات خویش را نیز بداند . و او بدین صفت مخصوص است ، و هیچ چیز را این صفت نیست . پس عقل اندر حصار این صفت است ، و آنچ او اندر حصار صفتی باشد ، چاره نیست مرورا از بحصار اندر کننده یی و آنچ مرورا دیگری بحصار اندر کرده باشد او نه خدای باشد ، پس عقل نه خدای باشد ، تعالی الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا .
برای مشاهده کامل کلیک کنید