خوان الاخوان ناصرخسرو قبادیانی

130 اثر از خوان الاخوان ناصرخسرو قبادیانی در سایت شعرنوش گردآوری شده است. در این مجموعه می‌توانید اشعار معروف، عاشقانه و حکیمانه ناصرخسرو قبادیانی را به‌صورت دسته‌بندی‌شده و با قابلیت جستجو مطالعه کنید. شما در حال مشاهده صفحه 8 از این مجموعه هستید.

روحانی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 85

1. روحانی را بدلائل عالم جسمانی توان شناختن بدلیلی کردن حدود خدای تعالی . پس گوئیم بفرمان خداوندان حق علیهم السلام مر جویندگان علم حقیقت را که ما عالم جسمانی را دو اصل همی یابیم : یکی ازو فائده دهنده چون عالم جرمانی که افلاک و انجم است ، و دیگر ازو فائده پذیر چون طبایع چهارگانه که زیر افلاک است . و زایش از میان این نر و ماده سه گونه همی یابیم از معادن و نبات و حیوان ، و بجملگی عالم جسمانی بدین قسمت که گفتیم به پنج بهره شد . دو ازو بمنزلت پدر و مادر ، و سه ازیشان بمنزلت فرزندان . پس این حال همی دلیل کند که عالم علوی هم چنین به پنج بهر است : دو از او بمنزلت آسمان و زمین ، و سه ازو بمنزلت حاصل آمدگان از میان ایشان و گواهی دهد بر درستی این قول گفتار رسول علیه السلام : بینی و بین ربی خمس وسائط جبریل و میکال و اسرافیل و اللوح و القلم گفت : میان من و پرودگار من پنج میانجی است : جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و لوح و قلم . تاویل این خبر آنست که پرودگار مرا مرباری را خواست که تمامی پدید آمدن امر از راه قائم است – علیه افضل السلام – و پیغمبران علیهم السلام بدان نصیب کز امر باری یافتند خلق را بآمدن قائم خبر دادند و ترسانیدند ، ایشانرا انبیاء بدین سبب خواندند که خلق را از آمدن قائم خبر دادند ، و پارسی انبیاء خبر دهندگان باشد . و خدای تعالی مر پیامبران را خبر دهندگان خواند ، بدانچ ایشان خبر قائم به خلق رسانیدند ، و خلق را بدو دعوت کردند . و مر قائم را به ذات او خبر خواند . از بهر آنک او خبر است از امر باری سبحانه چنانک گفت ، قوله : عم یتساءلون عن النباء العظیم الذی هم فیه مختلفون . گفت : از چه پرسند از خبر بزرگ که ایشان اندر او مختلف اند ، و بدین خبر قائم را علیه افضل السلام همی خواهد که مردمان اندرو مختلف اند . و بیشتر از مردمان همی گویند که روزیست زمانی که مدت او پنجاه هزار سال است ، آن روزیست که خدای تعالی اندر او به خلق شمار کند . و گروهی همی گویند که آن خبر مهدیست که بیاید و دین خدای آشکارا کند، و کافران همه مسلمان کند . و گروهی همی گویند که آن خبر خود وصی رسول علیه السلام است . و اهل حقیقت همی گویند که آن خبر آن کس است که بسبب خبر دادن ازو مر پیامبران را علیهم السلام نام خبردهندگان لازم آمد . پس چون رسول مصطفی علیه السلام بدین خبر که یاد کردیم ما را بگفت که میان من و آن خدای پنج میانجی است و نخست جبریل را یاد کرد که او فرشته مقرب است و سفیر است میان خدای و پیامبران وی . و دیگر میکال را گفت که جلال و عظمت او افزونست از جلال و عظمت جبریل ، و باز اسرافیل را یاد کرد که فرمانهای خدای تعالی از لوح او پذیرد ، وزان پس لوح را گفت ، و باز قلم را گفت ، بدین ترتیب که یاد کردیم کزین پنج میانجی عظیم تر و شریف تر آنست که مرو را باز پس تر یاد کرد . و از آن باز پس ترین به خدای تعالی نزدیک تر است نزدیکی علم نه نزدیکی مسافت . و روا باشد که جبریل که پنجم حد است از خدای تعالی فرشته باشد ، و قلم که نخستین حد قلمی باشد بی جان و بی علم ، و لوح تخته یی باشد بی جان از آن که چیزی برو نویسند . پس گوئیم که قلم از عالم روحانی بمنزلت آسمانی است از عالم جسمانی ، و آن عقل کل است که او محیط است بر هر دو عالم ، همچنانک آسمان محیط است بر عالم جسمانی ، و لوح از عالم روحانی بمنزلت زمین است از عالم جسمانی ، و آن نفس کل است که او پذیرنده قوتهای عقل کل است و پدید آرنده فائدهای اوست مر عمر جاویدی را ، همچنانک زمین پذیرنده آسمان و پذیرنده قوتهای اوست مر عمر فانی را ، و عقل را بر قلم بدان مثل زدند که خط نویسنده تا از قلم پدید نیاید دانسته نشود . و خط اندر قلم از نفس مردم آید که مر نفس مردم را به قلم هیچ مانندگی و پیوستگی نیست ، همچنانک امر باری سبحانه به عقل پیوسته شد بی آنک عقل را به هویت باری سبحانه هیچ مانندگی یا پیوستگی بود ، جز آنک پدید آمدن مکونات از عقل یافته همی شود چنانک نبشته از قلم یافته همی شود . و همچنانک خردمندان هر چه که نبشته از قلم همی پدید آید دانسته اند که مر قلم را اندر آنچ همی نویسد جز فرمان برداری چیزی نیست ، و آن نبشته مایه نفس دبیر است ، نیز دانسته اند که موجودات کز عقل همی بودش پذیرد مر عقل را اندران جز فرمان برداری چیزی نیست . و فرمان باری سبحانه است که دور است از صفحات عقل و آنچ فرود ازوست . و مر نفس را بلوح از آن مثل زدند که خط از قلم بر لوح پدید آید ، و تا لوح نباشد قوتی کز نفس نویسنده به قلم رسد به صورت پیدا نشود . هم چنین فائدهای عقل جز به پذیرفتن نفس مر آنرا دو عالم پیدا نشد ، و نفس های جزیی از مردم بر درستی این حال گواهی همی دهد ، از بهر آنک عقل اندر عالم یافته نشود مگر به نفس مردمی که آنرا پذیرفته باشد ، و سخنهای عقل از نفس سخن گوی یافته شود . و صنعتها که اثر عقل اندران پیدا باشد مردم تواند کردن که او نفس جزیی است . پس درست شد که لوح نفس کلی است ، و پیدا شد که آسمان عالم علوی عقل است و زمین عالم علوی نفس است ، پس از آن پنج حد که رسول علیه السلام گفت ایشان میان من و میان خدای میانجی اند دو حد را صفت گفته آمد برابر دو رکن از عالم جسمانی و سه حد از آن بماند برابر سه زایش کز علم به حاصل آمده است و آن اسرافیل است و میکائیل و جبرائیل برابر سه زایش عالم جسمانی که آن معادن است و و نبات و حیوان . پس گوئیم که همچنانک از زایش عالم جسمانی نخست معادن به حاصل آمد و پس از و نبات و پس او حیوان لازم آید کزان دو اصل عظیم نخستین جد بوده است ، و پس او فتح ، و پس او خیال . پس جد اندر عالم روحانی برابر است با معادن اندر عالم جسمانی و فتح اندر عالم روحانی برابر است به اثبات اندر عالم جسمانی ، و خیال اندر عالم روحانی برابر است با حیوان اندر عالم جسمانی . و هر یکی ازین سه زایش عالم جسمانی بدو قسمت شود چنانک معادن بدو قسمت شود : یا گوهرهای گداختنی است یا ناگداختنی . و نبات نیز بدو قسمت است : یا بارورست یابی براست . و حیوان نیز بدو قسمت است : یا ناطق است یا غیر ناطق . این حال دلیل است که هر یکی ازین سه حد روحانی را ماننده است به گوهر ناگداختنی که همیشه بر حال خویش است . و عالم جسمانی ماننده است به گوهر گداختنی که حال او گردنده است و بر یک حال نیست . و عالم روحانی ماننده است به نبات بارور از آنچ فائدهای باقی اندرو حاصل همی آید . و عالم جسمانی ماننده است به نبات بی بر کزو هیچ فائده به حاصل نیاید . و عالم روحانی ماننده است به جانور سخن گوی از آنچ مایه او امر خدای است بدانچ عبارت کنند ازو به کلمه و به کن . عالم جسمانی ماننده است به حیوان سخن ناگوی بدانچ رغبت ستوران و کسانی که به ستوران مانند اندروست . و اثر هر حدی از این سه حد روحانی اندر عالم علوی آنست که فائده بپذیرد از آن حد که برتر ازوست و اثر او اندر عالم جسمانی آنست که فائده را برساند بدان حد که فرود ازوست . چنانک گوئیم جد قوت امر را بپذیرد از نفس و مر آنرا به فرود از خویشتن برساند به فتح ، و فتح مرانرا از جد بپذیرد و به فرود از خویشتن برساند به خیال ، و خیال مر آنرا از فتح بپذیرد و به فرود از خویشتن برساند به ناطق ، و ناطق اندر عالم جسمانی همان منزلت دارد که عقل اندر عالم روحانی دارد . پس ناطق مران فائده را کز خیال بپذیرد که برتر ازوست به وصی رساند که فرود ازوست بر مثال پذیرفتن عقل از امر و رسانیدن به نفس کلی ، و مر وصی را اندر عالم علوی مرتبه نفس است ، پس وصی آن فائده را کز ناطق بپذیرد که برتر ازوست به امام رساند که فروتر ازوست بر مثال پذیرفتن نفس از عقل و رسانیدن به جد ، و مر امام را اندر عالم جسمانی همان منزلت است که جد را اندر عالم روحانی است ، پس امام آن فائده را کز وصی پذیرفته است که برتر ازوست به باب خویش رساند که فرتر ازوست بر مثال پذیرفتن جد از نفس کلی و رسانیدن به فتح ، و مر باب امام را اندر عالم جسمانی همان منزلت است که مر فتح را اندر عالم علوی است . پس باب مران فائده را کز امام بپذیرد که برتر ازوست به حجت رساند که فروتر ازوست ، بر مثال پذیرفتن فتح از جد و رسنیدن به خیال ، پس حجت را اندر عالم جسمانی همان منزلت است که مر خیال را اندر عالم روحانی است ، و مر تایید را از حجت گذر نیست و فرود ازو پذیرندگان مر فرمان را به شرح توانند پذیرفتن نه بر برمز ، و رسول مصطفی صلی الله علیه و اله مرین حدود جسمانی را بیاری برابر حدود روحانی کرد تا خردمندان به دلالت حدود جسمانی مر حدود روحانی را بشناسند ، و هر کسی بر حد خویش بایستد و گواهی دهد بر درستی این دعوی گفتاررسول مصطفی که گفت : اخذت من الخمس و اعطیت الی الخمس ، گفت : بستدم از پنج و بدادم به پنج . و عالم جسمانی یک چشم زدن خالی نیست و نبودست از یک تن که تایید از عالم علوی بدو پیوسته باشد تا خلق و عالم بدان تایید پایندگی یابد . و آنکس یا پیامبر باشد اندر زمان خویش یا وصی او باشد اندر عصر خویش یا امام باشد از فرزندان او اندر روزگار خویش . و رساننده تایید از امر باری سبحانه به پیغامبر جد است ، و رساننده تایید بوصی رسول اندر عصر او فتح است ، و رساننده تایید به امام زمانه اندر روزگار او خیال است . و جز این سه تن اندر عالم جسمانی کسی از عالم علوی تایید نپذیرد . و گواه بر دستی این دعوی از عالم آنست که روشنایی اندر عالم از سه اصل است : یکی از آفتاب که او هم گرم است و هم روشن و هم باقی و او بر مثال جدست که فائده از نفس کلی پذیرد که اصل است نه فرع و چون بگذرد مرانرا به فتح گذارد که فرع است نه اصل ، و دیگر روشنایی اندر عالم از ماه و ستارگان است که ایشان را روشنایی هست و بقا هست و گرمی نیست و آن بر مثال فتح است که فائده از جد پذیرد و چون بگذارد به فرع گذارد که خیالست . سدیگر روشنایی اندر عالم از آتش است که او را روشنی و گرمی هست و بقا نیست . و لو بر مثال خیال است که فائده از فرع روحانی پذیرد و چون بگذارد باطل جسمانی گذارد که ناطق است . پس همچنانک روشنی اندر عالم جسمانی ازین سه خداوند نور است یکی مهر و دیگر ماه و ستارگان و سدیگر آتش آتش ، و مر هر یک را حالی دیگر است ، روشنایی اندر عالم دین از این سه خداوند نور روحانی است . یکی جد و دیگر فتح و سدیگر خیال . و هر یکی را حالی دیگرست اندر پذیرفتن امر و گذاردن آن چنانک شرح آن گفتیم . و گواه از نفس مردم که او تمامتر زایش عالم جسمانی است آنست بر اثبات این سه فرع روحانی که نفس مردم با عقل جفت است و فعلهای ایشان ازین جسد پیدا همی آید ، سه قوت دارد که هر یکی از آن ایستاده اند به تمام شدن دو صورت مردم : یکی صورت جسمانی و دیگر صورت روحانی و آن سه قوت که مر نفس مردم راست یکی ازو قوت تایید است که برابر جد است و دیگر ازو قوت شهوانی است که برابر فتح است و سدیگر قوت ناطقه است که برابر خیال است . مقابله کردیم مر عالم کهین را که مردم است با عالم روحانی . و چون مر عالم دین را با نفسها برابر کنیم گوئیم که ناطق برابرست با نفس نامیه از مردم و اساس او برابراست با نفس شهوانی از مردم و امام برابراست با نفس ناطقه از مردم ، از بهر آنک نفس نامیه آغازست از بودش جسد مردم ، کز حد به طفلی همه بالد بر مثال نبات ، همچنانک به ناطق آغاز عالم دین است وزو پدید آید بالشی دین ، و نفس شهوانی میانه است مر بودش مردم را که طعام و شراب جستن گیرد و بهتر از آن گزیدن گیرد ، همچنانک اساس تاویل حق مر نفس خردمندان را حریص گرداند بر جستن غذا ، نفسانی و مردمان بدو حریص شوند بر جدا کردن حق از باطل . و نفس ناطقه آخرست ، آخرست از مردم ، که چون او پدید آمد مردم تمام شد اندر بودش و عبارت بدین نفس چیزی را که خود داند . همچنانک امام آخر مویدان است ، و اوست که مردم ازو از فناء به بقاء رسد . و مر مثلها و رمزهای ناطق را به حق عبارت تواند کردن به شناخت امام ، و همچنانک نفس ناطقه از همه نفسها شریفتر است امام را منزلت از همه منزلتها برتر است . و گواه بر درستی ، این قول آنست که منزلت امام منزلت خداوند قیامت است ، علیهم السلام ، همه ناطقان خلق را دعوت سوی او کردند ، و از شرف و منزلت امامت بود که خدای تعالی گفت روز قیامت هر گروهی را بامام ایشان خوانیم ، قوله تعالی : یوم ندعوا کل اناس بامامهم .گفت آن روز که بخوانیم هر گروهی را بامام ایشان ، و نگفت که بخوانیم بر رسول ایشان . شرح کردیم سخن را اندر اثبات سخ فرع روحانی که بقاء عالم جسمانی و عمارت عالم دین بمیانجی ایشان است بدان اندازه که مستجیب راه دان را بدان بیداری افزاید .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


11 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

امر باری از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 86

1. امر باری سبحانه اندر توهم نیاید و اندیشه اندرو نرسد به هیچ روی از رویها ، و مر امر را وحدت گفتند: گوئیم یکی بباید تا یکی ازو یکی باشد همی دانیم که از یکی پدید آمد و یکی هست ولکن مرو را جز اندر یکی اثبات نیست . همچنانک همی دانیم که چشمه مهر جهانتاب از نور او جهان روشن شده است و نور اندرو قرار دارد و لکن نور را ندانیم که آن حال که دارد از چه دارد . و گر گوئیم که نور چون از چشمه مهر جدا شود چگونه باشد و هم آنرا بتواند پذیرفتن از بهر آنک اگر اندیشه کند که نور چون از مهر جدا شود چیزی باشد کمتر از چشمه مهر یا بزرگتر ازو و آن خود هم چشمه مهر باشد و نه مجرد نور باشد ، و نور مجرد را و هم نپذیرد و نیز چشمه مهر را بی نور و هم نپذیرد ، و گر کسی گوید که چشمه مهر چون نور ازو جدا شود سیاه باشد ، این نه روا باشد ، از بهر آنک روا نباشد که تور امروز اندر تاریکی قرار گرفته باشد ، و گر چشمه مهرتاریک بودی بی نور پس نور اندر تاریکی قرار گرفته بودی ، و این محال بودی . پس درست شد که مر نور را بی چشمه مهر اثبات نیست ، و هم چنان مر چشمه مهر را بی نور اثبات نیست . و هم چنین گوئیم که امر باری را سبحانه که به عقل متخذ شده است چون متحد شدن نور بآفتاب چشمه به مجرد وهم اندر نیاید .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


2 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

اگر کسی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 87

1. اگر کسی گوید که چشمه آفتاب بی نور چنان باشد که ما همی بینیم شمس به وقت کسوف ، اعنی به وقت گرفتن آفتاب همی ببینیمش چون نور ازو جدا شود جرم او سیاه نماید .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

او را از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 88

1. او را گوئیم آنکه تو همی بینی به وقت آفتاب گرفتن آن قرص سیاه آن نه جرم مهر است بی نور ، بلک آن جرم ماه است که برابر شدست با قرص مهر و باز داشته است مر روشنایی آفتاب را از زمین ، و مهر چشمه ازو دورست که بآسمان چهارم است ، و قرص ماه بآسمان نخستین است ، و مهر بدان وقت که ما مر او را گرفته بینیم به حال خویش روشن است بر فلک خویش و آن تیره که همی بینیم جرم ماه است ، و جرم ماه شفاف نیست ، اعنی که روشنی ازو بیرون نگذرد . بلک چون آیینه ایست که از آهن باشد که چون آفتاب بر روی آیینه اندر تا بد عکس ازو روشن باز جهد و چون بر پشت آیینه تابد روشنی ، آفتاب سوی روی آیینه بیرون نتابد ، و گر جرم ماه شفاف بودی چنانک نور ازو بگذشتی ماه هرگز نقصان نپذیرفتی . و گر جرم ماه به نور زیادت و نقصان نپذیرفتی حال عالم گردنده نبودی و هیچ چیز خام از میوه ها پخته نشدی و هیچ نا رسیده نرسیدی . و مهر را کسوف شودی و بسیار حکمت که اندر زیادت و نقصان نور ماه بسته است باطل شدی . و لکن چون جرم ماه چنان نیست که نور ازو بگذرد چون مهر ازو بر گوشه یی بتابد آن گوشه ازو نور پذیرد ، و ما به زمین مران گوشه را به بینیم بر مثال پاره یی از دائره و هر چند آفتاب رو با روی تر شود روشنی او بیشتر بینیم تا به مقابله برسد که همه قرص ماه بروشنی آفتاب از جانب زمین به نور آراسته شود . اما بباید دانستن که همیشه یک روی ماه از آفتاب تمام روشن است و لکن تابش آن روشنی به همه وقت سوی زمین نیست و کسانی که در این علم دست دارند بدانند حقیقت آنچ ما دانستیم گفتیم درین معنی و اندرین شرح که بکردیم جواب بوالهیئم گرگانی گفته شد که او اندر قصیده سوالات خویش این سوال بکند . و اکنون به شرح سخن خویش باز شویم ، گوئیم که مر امر باری سبحانه به حقیقت عقل کلی شناسد که بدو پیوسته است پیوستن نور بآفتاب ، و همها را سوی امر که او چیزی نیست راهی نیست . و عقل که نخست چیز است مایه و همها است وزو به نفس های جزئی اثر پیوسته است و ما نیز هویت عقل را بدان تاثیر دانیم کزو بما پیوسته است بره نمایی نائبان او ، پیامبران علیهم السلام . و نشاید که گوئیم ما عقل را اندر یافته ایم که اگر چنین گوئیم گفته باشیم که ما بر عقل محیطیم ، بلک گوئیم عقل اندر ، ماننده ماست ذات خویش و دیگر چیزها را چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله : لا ثدر که الابصار و هو یدرک الا بصار و هو اللطیف الخبیر . فرمود که اندر نیابد مرورا دیدارها و او اندر یابد مر دیدارها را و او جزء ها ندارد و خبر یافته است . پس گوئیم که عقل اندر ما اثر کرد تا بآن اثر کزو یافتیم مرورا بشناختیم ، و شناختن ما مرو را دلیل است بر اثر کردن او در ما از بهر آنک چون ما مرو را بدانستیم حال ما دیگر شد از آنچ بود ، ازیرا که نادان که دانا شود چنان باشد که مرده زنده شود ، و بزرگ حال گشتی باشد مرده زنده شدن ، و عقل کلی تا بدر یافتن ما مرورا دیگر حالی نپذیرفت ، بلک او بر حال خویش بود . و دلیل این اندر محسوسات موجود است . چون ما اندر چیزی دیدنی بنگریم صورت آن چیز اندر چشم ما اثرکند تا نفس ما مر آنرا از پس آن پرده نیک اندر بیند ، پس آن چیز دیدنی بر حال خویش باشد و اثر او اندر چشم ما افتد تا حال چشم ما دیگر شود ، بدانچ اندرو صورتی پیدا آید که پیش از آن صورت اندرو نبود . پس درست شد که محسوس همی اندر حس اثر کند ، نه حس اندر محسوس ، چه محسوس بر حال خویش است و حاس را همی حال بگردد بدیدن چیزی که ندیده است . پس گوئیم که عقل جزیی اندر ما اثراست از عقل کلی ، و نطق – اعنی سخن گفتن – اند ما اثر است از نفس کلی اندر و ما باثر نفس که به ما رسید مرورا بشناختیم و اندر نتوانستیمش یافتن چنانک اوست . و دلیل بر آنک تمییز ما اثر است از عقل و نطق ما اثر است از نفس آنست که نخست مامر چیزی را به عقل بیابیم آن وقت مرورا به نطق بیرون توانیم دادن . پس گوئیم که وهم ما کالبد است مر علم الهی را و علم روح آن کالبد است . و خیال بستن ما مر معنی را از معنی ها کالبد است مرو هم ما را ، و باز اندیشه ما کالبد است مر آن خیال را ، و باز حفظ ما یعنی - یاد گرفتن – کالبد است مر اندیشه را ، و باز تمییز – اعنی جدا کردن بد از نیک – کالبد است مر حفظ را ، و باز نطق را – اعنی .... و باز طبع کالبد است مر حس را ، و جملگی این همه کالبدها روشن شده است اندرین هیکل آفریننده که جسد است ، و همچنین عقل کلی کالبد است مر امر باری را ، و امر باری روح عقل است ، و دیگر حدود علوی و سفلی هر یکی کالبد است مر آن حد را کزو برتر است ، و همه جمله نور یافته اند بکلمه باری سبحانه ، و حال اندر ترکیب عالم همین است از آنچ هوا گرد گرفته است مر زمین را و آب را ، و آتش گرد گرفته است مر هوا را ، و فلک نخستین گرد گرفته است مر آتش را ، و دیگر فلکها مر یکدیگر را جسمها گشتند . و نفس کلی گرد گرفته است مر عالم را با آنچ اندروست بگرد گرفتن قدرت نه جسمی ، و بیرون ازین جسم کلی چیز نیست .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


5 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

معنی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 89

1. معنی آنک خدای تعالی امر خویش را بدو حرف بازبست و مر آنرا کن خواند بدو قسمت شود : یکی ازو آنست که ممکن نیست پدید آمدن چیزی از موجودات روحانی و جسمانی مگر از میان جفتی ، یا لطیف یا کثیف . و بودش همه جفت را علت امر باری سبحانه . پس عبارت کردند امر باری را بدو حرف تا بدانند کز آن علت پدید آمد جفتها همه و مران علت را نشاید عبارت کردن مگر از جهت این دو حرف که جفتی اندرین دو حرف پیداست و هیچ چیز نیست از موجودات که نه جفتی اندرو پیداست . از بهر آنک امر علت همه چیزهاست . و چون حال خویش بود این دو حرف کز امر بدو عبارت کردند گواهی داد به جفتی خویش که همه آفریدگان جفت اند ، همچنانک کاف با نون جمع است و پای دار همه جفتها بامر خدای است . و دیگر معنی آنست اندر کن که کاف به حساب جمل بیست بود و نون پنجاه باشد ، و جمله هر دو هفتاد باشد ، و هفتاد بارده باشد . و معنیش آنست که امر مبدع حق که آن را ارادت خوانند – اعنی خواست خدا – آن بود که پیدا شود هفت حرف علوی که بدان پدید آمد صورتهای روحانی ، و خواست که پیدا شود هفت ستاره جرمانی که بدیشان پدید آید صورتهای جسمانی ، و خواست که پیدا شود اندر عالم قوائم پیامبران هفتگانه از بهر سیاست ناموسی مر هر دو صورت جسمانی و روحانی را اندر بدن مردم . و میان کاف و نون از حرف معجم دو حرف است ، و آن لام است و میم ، و چون مرین دو حرف را بهم آری لم باشد و آن چرا باشد ، چرا باز جستن باشد ، یعنی که آنچ ازو باز توان جستن میان کاف و نون است که او امر ایزد است ، و نیز روا بود که گوئیم کاف و نون که اول پدید آید مثل است بر دو اصل لطیف ، و لام و میم کز میان ایشان پدید آید مثل است بر دو اصل کثیف . و نیز پیش از کاف از حروف معجم یاء بود و از پس نون سین بود و این دو نیز هفتاد باشد . دلیل است بر هفت امام که سیاست و قوام دعوت حق بدیشانست . و به چهار اصل که یاد کردیم و اشارت قول ایزد بدیشان است که همی گوید ، قوله : یس . و القران الحکیم . سوگند است از خدای تعالی بدین دو حرف که دلیل است بر هفت امام و به قرآن پر حکمت که دلیل است بر خداوندان تاویل قران . و از جهت نهاد حروف ا ب ت ث پیش از کاف قاف است و پس از نون واو است ، و قاف صد باشد و و او شش و این هر دو بر یک عقد باشد ، و این حال دلیل است بر آنک از پس امامان هفتگانه خلیفتان قائم که نفخ صور روحانی بدیشان باشد نیز هفت باشد ، پس ازین دو حرف کن کاف متحرک است و نون ساکن دلیل است بر آنک نهایت ابداع مبدع از حق جهت دو اصل روحانی بهیولی و صورت رسد که یکی ازو متحرک است و دیگر ساکن وز جهت شخصهای طبیعی اندر عالم جسمانی باساسین رسد که یکی خداوند تالیف است چون متحرک که گفتار او گوناگون است و آن ناطق است ، و دیگر خداوند تاویل است چون ساکن که معنی او یکی است و آن اساس است . و حرف کاف سه است : کاف و الف و فاء ، و حروف نون سه است : نون و واو و نون ، جمله شش باشد یعنی که کارهای روحانیان و جسمانیان بر شش حد رونده است ، چون دو اصل روحانی و دو اصل جسمانی و دو فرع ایشان امام و حجت .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


3 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

اگر کسی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 90

1. اگر کسی پرسد که پایداری عالم به چیست؟ جواب او آنست که گویی پایداری چیزهای به علت باشد ، و علت چیز آن باشد که چون او را بر گیری معلول او برخیزد ، چنانک آفتاب علت روز است اگر آفتاب را بر گیزی روز برخیزد . پس گوئیم که پایداری عالم به حرکت و سکون است ، اعنی که جنبش و آرام ، از بهر آنک از عالم آسمانها جنبانیست و زمین آرمیده است و زایش عالم همه ازین دو چیز پدید آمده است که صفت یکی متحرک است و صفت دیگر ساکن ، و گر حرکت و سکون را بو هم بر گیری عالم به برخاستن ایشان برخیزد ، از بهر آنک متحرک و ساکن پذیرا باشند مر حرکت و سکون را . و پذیرای این دو صفت آسمان است و زمین و آنچ اندرین دو میان است . و چون صفت نباشد که آن حرکت و سکون است صفت پذیر نباشد که آن متحرک و ساکن است .و چون به برخاستن حرکت و سکون همی عالم برخیزد درست شد که پایداری عالم به حرکت و سکون است . و نیز مردم را عالم صغیر خوانند ، یعنی جهان کهین ، و مردم باندامهای خویش همی اندرین دو حال بسته شده است چنانک از اندامهای مردم بهری جنبان است چون دستها و پایها و رگها و بهری آرامیده است چون میانه سر و گوش و بینی و جز آن و پایندگی مردم از راه طبیعت اندرین عالم بدین اندامهاست که بر حرکت و سکون است ، و چون پایداری مردم که عالم صغیر است به حرکت و سکونست پایداری عالم کبیر هم بدین باشد ، و حال اندر دیگر زایشهای عالم چون نبات و حیوان و جز آن همین است که یاد کرده شد .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


2 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

هر جنبنده از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 91

1. هر جنبنده یی را جنبش است و اندر آغاز عقلها ثابت است که جنبش پیش از جنبنده باشد . و گر عقل متحرک بودی حرکت پیش ازو بودی ، و گر پیش از عقل چیزی بودی و را نام سابقی واجب نیامدی . پس درست شد که عقل متحرک نیست بلک ساکن است ، و نیز هر متحرکی را حرکت از بهر چیز دیگر باشد که آن چیز ساکن باشد و بران متحرک پیشی دارد ، یا آن متحرک بافزونی رسیدن بآرام آن ساکن بجنبد و بر عقل چیزی پیشی ندارد نه وهمی و نه حسی که اندر جوهر عقل حرکت آمدی بآرزوی سکون آن چیز که پیش ازو بود . پس درست شد که عقل متحرک نیست و ساکن است . و به سکون عقل اندر تایید هر متحرکی طبیعی و روحانی . و دیگر حرکت مر چیزها را بدو سبب باشد : یا از بهر جستن چیزی باشد که آن مرو را نیست ، یا از بهر جستن جایگاه خویش باشد که او ازان جایگاه بیفتاده باشد ، و عقل حاجتمند نیست که حرکت کند از بهر چیزی از چیزها که او را نیست که همه چیزی خود اوست ، و آنست که خدای تعالی می گوید ، قوله : و هو علی کل شی ء قدیر همی گوید : که او بر همه چیزی پادشاه است . و نیز مر عقل را زوال نیست از منزلت خویش تا از بهر بازیافتن خویش بجنبد ، از بهر آنک همه مکانها و منزلها مر عقل راست . و مثل او به همه جایها راست باشد ، توهم کردن که او مکانی را همی طلب کند محال است . و نیز حرکت متحرک بدو سبب باشد : یا طلب تمامی را باشد که او را نباشد یا از بهر نگاه داشتن تمامی خویش باشد که ترسد کزو بشود . و این هر دو حال از عقل دور است ، ازیرا که عقل بغایت تمام است ، و افزونی او از تمامی او تمامی نیست . و ایزد تعالی او را ایمن کرده است از آنک شرف ازو بستاند . پس عقل متحرک نیست و ساکن است .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


2 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

اگر کسی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 92

1. اگر کسی گوید که عقل را از حرکت از بهر آنست تا مبداع خویش را سبحانه اندر یابد و حاجتمند است سوی اندر رسیدن مبدع حق و محیط بر جلال او ، و چون پیدا شود که او حاجتمند است پیدا شد که او متحرک است .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

او را از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 93

1. او را گوئیم اگر عقل کلی توهم کردی باندر یافتن مر مبدع حق را و آن تا ممکن است خود نه عقل بودی ، از بهر آنک عقل واجب گرداند بر عاقل کوتاه کردن طمع از رسیدن اندر مبدع حق ، از بهر آنک امر باری سبحانه اثر است و اثر را اندر رسیدن نیست به موثر خویش . و این قضیت اندر عقل ثابت است و عقل مخالف نشود مر چیزی را که اندر جوهر او ثابت است . پس توهم نکند محیط شدن بر آنک عقل را باثر خویش آفریده است .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

زندگانی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 94

1. زندگانی نفس ناطقه اندر شناخت توحید است بی تشبیه و تعطیل و صورت او بر گونه صورت عالم علویست ، و نفس ناطقه چون به صورت همچون عالم علوی شود و هم گوهر آن عالم گردد و آن شناختن حروف علوی و حدود جسمانی باشد و متابع شدن مر ایشان را و ولایت داشتن مر هر یکی را بر اندازه حقوقمندی او نه بیشتر و نه کمتر . و دلیل بر درستی این دعوی از عیار عالم آنست که افلاک گردان است بر نطفه های خلق که هر یکی از آن مردمی است اندر حد قوت تا بدان گشتن قوتهای خویش را بدان نطفها رسانند و صورت ازو پدید آرد و بجنباندش تا بیرون آردش بر صورت خویش . همچنین تایید از حدود علوی و تعلیم از حدود سفلی بگذرد بر نفسهای ناطقه که آن فریشنگانند اندر حد قوت ، تا بدان تایید و تعلیم مران نفسها را بجنبانند ، جنباندنی علمی ، تا بیرون آرند حس بر صورت خویش ، و چون نفس ناطقه به صورت روحانیون گشت به نعیم آخرتی رسید ، همچنانک نطفه به صورت این عالم گشت به نعیم دنیایی رسید . و عادت افلاک اندر نطفهای جسمانی آن است که او را به صورت خویش بیرون آرد و جنبنده گرداند و باز چندان بگرد او بگردد ، تا پس از آن جنبش بمرگی بیارامد . پس همچنین است عادت حدود خدای اندر نفسهای ناطقه که آن نطفهای روحانیست که بگرد او بگردد تا زنده کندش به معرفت توحید و مرده گرداندش از شهوات .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


2 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

بباید از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 95

1. بباید شناختن که هر چیزی که او بذات خویش تمام باشد شریفتر از آن چیز باشد که ایستادن او به چیزی دیگر باشد . پس اگر کسی گمان برد که اثبات عقل بدین شخصهاست ، اعنی کالبدهای مردم که فعل عقل ازو همی پیدا شود ، پس آنکس گمان برده باشد که شخص مردم فاضلتر از عقل بی جسد ایستاده است بذات خویش . و اگر نه چنین بودی و عقل با جسد انباز بودی اندر محیط شدن بر چیزها بایستی که جسد بر ذات خویش محیط شدی ، چنانک عقل برو محیط شده است . و گر عقل را آمیزش بودی با جسد بایستی که جسد را با عقل همجنسی بودی . و چون جسد فاسد است و عقل باقیست و جسد محاط است و عقل محیط است روا نباشد که با این مخالفت که میان ایشانست با یکدیگر بیامیزند . و چون پیدا شد که عقل را با جسد آمیزش واجب نیست پیدا شد که عقل مجرد ثابت است ، و چگونه آمیزد عقل با جسد و اندرو هر جزیی از جزء های جسد عقل را پادشاهی است که مرو را صورت کند و شکل او را از بر خویش دارد و اندرو مثال و اشارت تو هم کند و مر شخص را عقل از آن حال که باشد بحالی دیگر تصویر نتواند کردن . و نیز آن چیز که با چیزی دیگر بیامیزد میان قوت و فعل باشد. و فعل او بر آن گونه است که تواند که دیگر بار بیامیزد. و از عقل چیزها به فعل باشد نه به قوت ، چه او گوهر نخست است که ازو پدید آمد اوائل عقلی ، و گر در عقل قوتی بودی جز از فعل به فعل باز نیافتندی آن چیزها را که اندر قوت است و باطل شدی برهان ها و قیاس ها ، از بهر آنک آنچ اندر حد قوت باشد گردنده باشد از حال به حال ، و آنچ از حال به حال گردنده باشد مرو را به چیزی یابند کز حال به حال نگردد ، و آنچ کردند را بدو یابند عقل است که او از حال به حال کردنده نیست . و چیزی که از حال بحال نگردد او به فعل باشد نه به قوت . پس درست شد که عقل با جسد آمیزش ندارد ، از بهر آنک او به فعل است نه به قوت ، و چگونه آمیزش کند عقل به جسد مرکب از چهار طبع؟ و گر عقل با جسد بیامیختی، ممکن بودی که با یکی ازین طبایع نیز بمی آمیختی، و واجب آمدی که اثر عقل اندر طبایع پیدا شدی ، و البته اثر عقل اندر طبایع پیدا و یافته نیست . پس دانستیم که عقل را آمیزش نیست با چیزی که آن مرکب است ، و جسد از مرکبات است . پس عقل را آمیزش نیست با جسد و دور است از آمیختن با مرکبات ، و مجرد است به ذات خویش .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


2 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

گروهی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 96

1. گروهی از طبایعیان چنان گفتند که ستارگان و افلاک دانایان و گویندگانند ، و حجت آوردند بر آن آنچ گفتند که جانوران و سخن گویان را عالم همی بیرون آرد . و روا نباشد که بیرون آورده عالم را فضیلتی باشد که مر عالم را که بیرون آورده اوست آن نباشد . و ما پیدا کنیم مر خردمندان را که عالم را و آنچ اندروست از ستارگان و افلاک و طبایع حیات نیست و نه دانش . و گوئیم که دانایان مردم را عالم کهین گفتند ، و مردم رنج و راحت را شناسنده است از زیر خویش تا بتارک سر . و چون عالم مردم مهین است ازین قیاس آسمان سر عالم باشد و زمین پای او . و گرداست مردم از آسمان دور است پایش به زمین نزدیک است . و بر زمین قرار دارد و مرورا همی گرداند چنانک خواهد از حالی به حالی . و همی بینند که مر زمین را که او انباز آسمانست اندر برون آوردن زایشهای حس وزندگی نیست . مر زمین را چنانک حس نیست نطق نیست و نداند که بدو چه همی کنند و نه از گردانیدن و شکستن دردی و آسانی همی یابد ، و چون زمین را که ما بدو پیوسته بودیم بی خبر یافتیم از آنچ همی کند و ز آنچ بدو همی کنند حکم کردیم بر آب که انباز اوست و بر هوا که انباز آبست و بر آتش که انباز باد است به نادانی و هر چهار را نادان یافتیم ، و این چهارگانه کار پذیران بودند و انبازان بودند با فلک و ستارگان اندر پدید آوردن نبات و حیوان . و چون این انبازان بی جان و نادان بودند دانستیم که آسمان و ستارگان که دست ما بدیشان نمی رسد ، همچنین بی جان و نادان که این دیگران انبازان ایشان اند .

برای مشاهده کامل کلیک کنید


2 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت