از طرق از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 37
1. از طرق هندسه بازنماییم که پیش از عقل چیز نیست، گوئیم که هرکجا دو چیز برابر شوند یا هر دو ببزرگی چند یکدیگر باشد یا یکی از دیگری بزرگتر باشد، و چون درست شود که یکی از آن دو چیز از یار خویش بزرگتر نیست و نیز کهتر ازو نیست درست شده باشد که همچند اوست، و مثال کنیم مرین قول را بدین دو خط: یکی خط الف و دیگر خط باء، و گوئیم اگر خط الف همچند باء نیست و بزرگتر از خط باء نیز نیست ناچاره خط الف کهتر از خط باء باشد، و گر خط الف بزرگتر از خط باء نیست ناچاره خط الف همچند خط باء باشد، و چون این مقدمه هندسی گفتیم گوئیم که ما چیزهای بسیار همی یابیم چه از معقول و چه ازمحسوس و چیزها را همی بینیم کز یکدیگر پدید همی آید چون حیوان از نبات و نبات از طبایع. پس چاره نیست که یک چیز پیش از همه چیزها بوده است پدید آمده تا دیگره چیزها ازو پدید آمده است، چون عقل را بر چیزها جاکول همی یابیم بدانستیم که عقل است آنچ پیش از همه چیزها بوده است، پس اگر کسی گوید که پیش از عقل چه بود و چرا روان باشد که پیش از عقل چیز باشد گوئیم که هر چه خواهی از موجودات اختیار کن، و آتش را بگیریم و گوئیم که چرا روا نباشد که آتش پیش از عقل باشد؟ پس گوئیم که آتش پیش از عقل بود، پس عقل بایستی که بآتش عقل را کار بستیمی نه بعقل مر آتش را کار فرمودیمی چنین که همی فرماییم، پس درست شد که آتش پیش از عقل نبودست، پس اگر گوید با عقل برابر بوده است گوئیم چون چیزها ازچیزی همی پدید آید روا نبود که همی چیزها از دو چیز پدید آید، که اگر روا بودی که چیزها از دو چیز بودی نیز روا بودی که همه چیزها بیکبار موجود بودی، و چون همی یابیم که چیزی از چیزی همی پدید آید لازم گشت دانستن که چیزی نخستین نه از چیزی پدید آمد بضرورت، که اگر جز چنین گویی موجودات روا نبودی که پدید آمدی، پس گفتیم که آن چیز که نه از چیزی پدید آمد یکی بود، پس درست شد که آتش با عقل برابر نبود، و چون آتش پیش از عقل نبود وبا عقل برابر نبود درست شد که عقل پیش از آتش بود.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
نفس تا از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 38
1. نفس تا ترکیب نپذیرد با هستی نیاید و ترکیب او بمادت عقل است و دلیل بر درستی، این دعوی آنست که نفس کل چون از عقل کل مادت یافت اندر ذات خویش مادت پذیر بود، و آنچ مادت پذیر باشد مرکب باشد و چون از عقل مادت یافت خداوند ترکیب امد، ونفس جزئی تا با عقل مرکب نشد از خدای تعالی مخاطبه نیافت، نبینی که خدای تعالی همی گوید، قوله: « فاعتبروا یا أولی الابصار» همی گوید: اندازه گیرید ای خداوندان چشمها، یعنی خردمندان، و هر نفسی که با عقل جفت نشود عدد برو نیوفتد، و نفس خردمند چون بعقل مرکب گشت از حکم قیاس لازم آید که بوزن بیش از نفس بیخرد است. و میان مردمان رونده است که خردمند را گران سنگ و گران مایه خوانند و بیخرد را سبکسار و سبک مایه گویند، از بهر آنک آن یکی با خرد جفت است و این دیگر از خرد تنهاست، و درست کند مرین دعوی را قول خدای تعالی که می گوید، قوله :«فآما من ثقلت موازینه فهو فی عیشته راضیه و أما من خفت موازینه فأمه هاویه». همی گوید: هرکه گران شود ترازوهای وی اندر زیستی پسندیده است و هر که سبک شود ترازوهایش جای او دوزخ است. و اندر حال ظاهر پیداست که نفس کسی که با خرد جفت است آهستگی و آرام که نشان گرامی و ترکیب است اندران کس پدید آمدست، و نفس کسی کز خرد بهره و ترکیب ندارد بی آرام و بی ثبات ماندست، پس درست شد که نفس تمام اندر ذات خویش مرکب است بعقل، و تا بعقل ترکیب نپذیرد هستی نیابد، و هر نفسی که با عقل مرکب ناشده بدان عالم بازگردد از بدبختان باشد، بگفته خدای تعالی، قوله:« لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم» . همی گوید: اندر خطاب با بدبختان روز قیامت که بیامدید سوی ما تنهاچنانک بیافریدیم تان نخستین بار و دست بازداشتید آنچ شما را داده بودیم پس پشت خویش ، این آیت همی دلیل کند که جزین که نفس را بعقل همی ترکیب باید کردن بدلالت خداوند دورخویش و راهنمایان خلق از فرزندان او ونفس را همچنان بی خرد تنها بدان عالم نباید بردن وخداوندان حق را منکر شدن بحق ایشان از پس پشت نباید داشتن، که معنی علم ناپذیرفتن ازو آن باشد که او را از پس پشت کرده باشی ، که هرچه از پس پشت مردم باشد مردم ورا نبیند و هر که چیزی بنگرد مرورا نبیند مر آنرا سپس پشت کرده باشد.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
قاعده از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 39
1. قاعده آفرینش، ای بردار، اندر لطائف و کثائف چنان است که لطائف پیش از کثائف بوده است. لاجرم اندر زایشهای عالم لطائف اندر آخر بودش هر زایشی پدید آید ، و کثائف اندر اول آن پدید آید، چنانک اندر زایش بودنیهای رستنیها نخست شاخ و برگ و خار پدید آید که کثیف است، و بآخر کار از نبات بار پدید آید که لطیف است، و بار درخت را بر برگ و شاخ ریاستی پیداست که همه فائده ها از درخت سوی او شود، و پایداری و عز درخت ببار است، و همچنین است حال اندر جانوران که نخست جانوران سخن ناگوی بوده اند وآن وقت مردم آخر همه جانوران پدیده آمده است. و برهان این دعوی روشن کرده شدست اندر « گشایش و رهایش»، لاجرم مردم بآخر پدید آمدست رئیس و سالار همه جانوران است بفرمان خدای تعالی که می گوید، قوله: « الله الذی جعل لکم الانعام لترکبوا منها و منها تأکلون و لکم فیها منافع و لتبلغوا علیها حاجه فی صدور کم و علیها وعلی الفلک تحملون» همی گوید: خدای آنست کز بهر شما ستوران آفرید تا بر او بر نشینید وزو بخورید مر شما را اندرو فائدهاست و تا بر رسید بر ستوران بحاجتی که اندر دلهای شماست و بر ستور و بر کشتی بر نشینید. پس چون بدین آیت ریاست مردم بر ستوران همی پدید آید، ظاهر گشت که نفس ناطقه را که مردم بدان مخصوص است بر نفس حسی همان ریاست است که مردم را برستور است.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
هرچیزی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 40
1. هرچیزی که او را بیابند یکبار و آنگه نابوده شود پس بار دیر همچنان پیدا آید، و آن نابوده شده جایی نبود کز آن همانجای پیدا آمد، آن چیز جزئی باشد از کلی که از آن کل پیدا شود و بدان کل باز شود. چنانک موجود است اندر شخص مردم گرمی و سردی و تری و خشکی اندر وقتی و باز نابوده شود بمرگ جسمانی آن مردم، یا مران را بذات او نیابند البته، و باز بوقتی دیگر پیدا شود اندر شخص دیگر همچنانک پیش از آن جای دیگر بوده بود.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
پیداست از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 41
1. پیداست که بر نفس کلی پوشیده نبودست حرکات و افعال فلک از آغاز تا بآنجام او، و نفس کل حاجتمند نیست که بگرداند مر چیزی را از حرکات فلک و حالهای آن، از بهر آنک نهاد این بغایت حکمت بوده است، و نیست هیچ چیز کز حرکات فلک و کواکب همی پیدا شود جز بر مراد نفس کلی، و یافته نشود اندر قوتهای فلک باطل شدن قوتی که بدان باطل شدن نوعی باشد از انواع موالید تا روا باشد که چیزی پیدا شود بخلاف آنچه هست، و گر از حرکات فلک چیزی بودی بر خلاف مراد نفس کلی لازم آمدی که بدان حرکت بی مراد چیزی حاصل آمدی که اندر زایش عالم آن نبوده بودی، و چون هیچ چیز پیدا نمی شود اندر عالم جز آنک بودست دانستیم که کمیت فلک بر مراد نفس کل است.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
اگر کسی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 42
1. اگر کسی گوید که حادثهای بزرگ که اندر عالم همی افتد از زلزله و صاعقه و قحط و افراط آب و آتش و طاعون و جز آن که آفرینش حیوان بدان تباه می شود نشان آنست که نه بر مراد نفس کلی است چون صنعتهای او را تباه میکند.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
او را از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 43
1. او را گوئیم که چنین شناعتها بنفس کلی آنکس باز بندد که از آفرینش عالم مقصود نفس کلی مرین حیوان را داند که همی خورند و همی خسبند، و نه چنانست، و بباید دانستن که اختیار نفس کلی ببودن عالم اختیار زمانی نبودست و اختیاری که بزمان نباشد زمان اندر و نقصان تواند آوررن، اما نفس اندر فلک حرکتی نهاده است از بهر تباه شدن شخصها از پس یکدیگر تا بدان سبب بیرون آمدن نفس باشد از حد قوت بحد فعل، و وباء و بلاء که اندر عالم ظاهر شود و از قحط و غرق و جز آن بسبب دو چیز باشد: تباه کردن قصدی را باشد و یا پیدا کردن قصدی را، اعنی که فلک همیشه زایشها همی بیرون آرد و عالم را تهی بکند و بعضی از آنک بیرون آرد آلت باشند مر پیدا شدن مقصودی را و بعضی خود مقصود باشند، و چون عالم پر شود از آلت که مقصود ازو بحاصل شود یا مقصود آشکارا شود اندر میان شخصها که بطبع ماننده مقصود باشند و قوتهای سعادت فلکی روی سوی مقصود، نهد و آن آلتها که بدو ماننده باشند بی نصیب مانند از سعادت تا آن وباء و بلاء اندر ایشان بسبب گسسته شدن سعادت ازیشان پدید آید و ایشان که آلت بودند بپیدا آمدن مقصود باطل شوند، بر مثال درودگری که بسیار چوب گوناگون که اندر جوهر همچون چوب آن در باشد که همی سازد فراز آرد خرد و بزرگ تا بفراز آوردن آن همه چوبها آن در که همی خواهد خواستن بسازد، و چون مقصود او حاصل آمد آن تراشها و چوب ریزها بسوزد و بیندازد و آن در را از میان برگیرد، پس هر که ببندد مر خویشتن را که از آن شخصها باشد که ایشان اندر وقت پیدا شدن مقصود آلت باشند مر مقصود را بخوردن طعام و شراب و طرب و جستن شهوتها مشغول شود و روی بصنعتهایی دارد که فائده آن بجسم بازگردد تا زیانکار از این جهان بیرون شود و اندر رنجهای جاویدی افتد، و هر که پسندگار باشد ازین جهان بدان قدر که او را پسنده باشد و پرداخته شود مر طلب کردن فائدهای عقلی و علمهاء الهی را و این عالم طبیعت را آلت خویش گیرد تا آراسته و نیک بخت ازین عالم بیرون شود و بهمسایگی آنکس که مقصود نفس کل اوست برسد و لذت پذیرد از عالم عقل و نفس و برسد بچیزهایی که هیچ چشم چنان ندیدست و نه هیچ گوش صفت او شنیده است و نه بر دل هیچ مردم آن گذشته است، هر که عالم مرو را آلت خویش سازد اندر بیرون آوردن مقصود زیانکار شود بدان جهان ایزد تعالی ما را از آن گروه کناد که عالم را آلت خویش گیریم اندر کسب کردن فائده های عقلی و ما را از آن کسان دور داراد که عالم مر ایشان را آلت خویش گرفت اندر بیرون آوردن مقصود آفریدگار خویش.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
سود مر از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 44
1. سود مر آن را تواند بودن و مرانرا شاید بودن که او را زیان تواند بودن، از بهر آنک این هر دو مخالفانند و پذیره مخالفان جوهر باشد و ایزد تعالی از جوهر برتر است، و توحید یکتا آنست که هر چه اندر آفریدها بینی و دانی از صفتها و اضافت آن از خدای تعالی همه دور کنی، و چون مردم حاجتمند بود بکشیدن حاجتها بخویشتن و دور کردن مضرتها از خویشتن نشانی داد مردم که ترا زو خیر است بدانچ منفعت پذیرفت و مضرت را دور کرد، از بهر آنک پذیرفتن منفعت مر چیزی را از چیزی باشد که برتر ازوست، و همچنین دور کردن مضرت مر چیزی ضعیف را لازم آید که مضرت پذیر باشد، پس نه روا بود که کسی گوید که خدای تعالی عالم را بیافرید یا مردم را پدید آورد از بهر کشیدن منفعت یا دور کردن مضرت، و هر که خدایرا زیان و سود اثبات کند ضعیفی و عاجزی بدو جلت قدرته باز بسته بود، چنانک پیدا کردیم که پذیرفتن منفعت و دور کردن مضرت مر چیزی ضعیف را لازم آید، تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
اگر کسی از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 45
1. اگر کسی گوید که چون منفعت و مضرت بخدای تعالی منسوب نیست چرا بنده بر نیکی که کند نیکی یابد و بر بدی که کند بدی یابد، و چون از کردار او چیزی بخدای بازنگشت چرا مکافات او بنیکی نبود، بر مثال کسی که بکوه شود و سنگها را بشکند بحفرها اندر افتد چون خداوند بنیاد درست را از آن سود و زیانی نیست نه مرورا چیزی دهد و نه بیازاردش، گر مرورا کاری نیکو کند و اندر عمارت بنیاد او بیفزاید مکافات او بنیکی کند، و گر از بنیاد او چیزی ویران کند مرور را بیازارد.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
او را از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 46
1. او را گوئیم که سوال که کردی نیکوست ولکن مثال که آوردی نه راست است، و نگر تا بینی که مردم چون بچشم روشنایی آفتاب نکرد بگونه گون کار راه برد که او را از آن فائده ها باشد و چون چشم فراز کند از گونه گون فائده و بسیار نوع لذتها باز ماند، پس از چشم فراز کردن او زیان او را همی دارد نه آفتاب را، و بپذیرفتن آن نور و راه بردن سوی کارها از گونه گون نفع و فائدها سود مرو را باشد نه مر آفتاب را، و گر او چشم باز کرد آفتاب بدو عنایتی پیش از آن نکرد که بدیگران کرد، و گر چشم فراز کرد عنایت ازو باز نگرفت که او بدان سودی نیافت، بلک او چون روی از فائده خویش بگردانید فائده بدو نرسید از آفتاب و آفتاب بحال خویش همی بود و بفائده گرفتن آنکس که از آفتاب منفعتها بدو رسید و بچشم فراز کردن او از آفتاب فائده های او بریده شود، و همچنین بپذیرفتن علم توحید منفعت مر موحد را باشد نه مر توحید را، و بتقصیر کردن او اندر آن معنی مضرت او را بود نه توحید را، و مضرت و منفعت ببنده بازگردد نه بخدای.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
در نفس از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 47
1. در نفس مردم سه قوت است: یکی قوت غضبی که مردم بدان قوت با حیوان سخن گوی برابر است و انباز است، و دیگر قوت شهوانی که بدین قوت مردم بانبات انباز است، و سدیگر قوت ناطقه که مردم بدین قوت از نبات و حیوان جداست و بدین سه قوت مراد آفریدگار از آفرینش بحاصل آمد.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
اما اندر از ناصرخسرو قبادیانی خوان الاخوان 48
1. اما اندر یافتن گناه خویش و پاکیزه کردن نفس بدانست که هر کاری که آن سوی عقل زشت است نکنی، و گر مومن را هوا و نفس شهوانی بدان کشد تا آن کار بکند آن گناه اندر نفس او ثابت شود و نگاری و نبشته یی گردد اندر نفس او، و نگار و نبشه گناه زشت است نزدیک عقل، و شمار خلق سوی عقل است آن عقل که او کل است، و هر نفس که بانگاری پیش عقل کل شود که مران را دشمن دارد آن نفس جاودان اندر عقاب بماند و صورت نگار زشت که بر هیولی جای گرفت ازو جدا نشود مگر بپدید آمدن نگاری و صورتی نیکو هم بران هیولی که این هر دو از یکدیگر گریزانند، و چون نیکویی بیابد زشتی که دشمن او و خلاف اوست بگریزد، و گوهر نفس گوهریست که هم صورت نیکو پذیرد و هم صورت زشت بی هیولی و بی طبیبی و بی هیچ زمان، و بپای شدن صورت نیکو افتادن و تباه شدن صورت زشت است، و چون مومن بر گناه خویش پشیمانی خورد و توبه کند بدان توبه مر نفس او را شستی باشد از آن صورت زشت، و چون پس از تو به کار نیکو کند آنچ سوی عقل نیکوست و آن صورت نیکویی او بجای آن صورت زشت که پیش از توبه خود بود بایستد، چنانک خدای تعالی می گوماید قوله: « الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیآتم حسنات و کان الله غفورا رحیما» گفت: مگر آنکس که توبه کند و بکرود و کار نیکو کند پس ایشان آنند که بدل کند خدای زشتیهای ایشان به نیکوییها و خدای پوشنده و مهربانست و توبه نصوح آن باشد که آنچ سوی عقل زشت است دست از آن باز دارد و آنچ سوی عقل نیکوست مران را کار بندد، و نیز از آن سپس بدان کار زشت که کرده بود بازنگردد و خبر است از رسول صلی الله علیه و آله که گفت «المعترف بالذنب کن لاذنب له و المصر علی الذنب کالمستهزیء بربه» هر که خستو شود بگناه خویش همچون کسی است که او را گناه نیست و هر که بر گناه بایستد چون کسی باشد که بر پروردگار خویش افسوس کند و دست از گناه بازداشتن پاک کردن صورت زشت است و نبشته ی زشت است از نفس و نیکویی کردن و دست اندر کاری زدن که سوی عقل پسندیده است، نگاشتن صورت نیکوست بجای صورت زشت، و روا نیست خردمند را کز گناه بتوبه باز نگردد و صورت زشت خویش را نیکو نکند، که عفو و رحمت خدالی تعالی بسیارست، چنانکه همی گوید، قوله: «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا» همی گوید که: بگوی ای بندگان من آنک گناه بسیار کردید از رحمت خدای نومید مباشید که خدای بیامرزد همه گناهان را اما اندر یافتن گناهی که آن از روی ستم کردن و خواسته بردن مردمان باشد آنست که چون توبه کند اگر خواسته یی که آن ستده باشد همان خواسته بر جای باشد بخداوندش باز دهد و حلالی کردن ازو بخواهد، پس اگر آن خواسته بر جای نباشد بدل آن خواسته بقیمت آن بخداوندش بازدهد، اگر طاقت دارد، و اگر طاقت ندارد نیت چنان کند که اگر خواسته یابد عوض باز دهد، و گر آن کس که این مومن برو ستم کردست زنده نباشد بفرزندان او برساند، و گر آنکس را فرزند نباشد به بیت المال خداوند زمانه خویش بر دست حجت جزیره رساند تا آن صورت زشت او کزان ستم ثابت شده باشد از نفس او زائل شود، پس اگر این مومن نیکو بکند و دستش نرسد که آن حق باز دهد آن نیت نیکوی او پیش نفس او از عقوبت سپری شود، چنانک رسول مصطفی صلی الله علیه و آله گفت «النیه الحسنه جنه حصینه» نیت نیکو سپری استوار است پس اگر طاقت باز دادن یابد باز ندهد وزین جهان بیرون شود گناه او یکی دو شود، از بهر آنک گناهش دو تای گشت: یکی گناه پیشین که کرده بود دگر دروغ زنی که کرد به خدای تعالی، از یراک توبه کرد و بدان وفا نکرد تا زشتی بر زشتی بیفزود؛ همچنانک چون طاقت یابد و وفا کند و حق مردان باز دهد مزد او دو تای شود: یکی مزد باز دادن حق مردمان و دیگر مزد اثبات کردن صورت نیکو و پاک کردن صورت زشت، که بدانچ که با خدای تعالی عهد کرده بود وفا کرد، و بیاساید از بیم نکال آن صورت زشت و از درکات دوزخ بدرجات بهشت رسد، چنانک خدای تعالی همی گوید، قوله :«الا من آمن و عمل صالحا فاولئک لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فی الغرفات آمنون» همی گوید که : مگر آنکس که بکرود و کار نیکو کند ایشانند آنک ایشان راست مکافات دو تای بدانچ کردند و ایشان اندر مرغزارهای بهشتند ایمن گشته و هر که راست گوید و بعهد وفا کند اندر نفس خویش خوی و آرایشی یابد و از مردمان ثنای نیکو شنود و اندر نفس او آن وفا و راستی صورتی شود که شادی و خوشیء آن جاودان بدو پیوسته باشد، و اما معاملت مومنان از حدود دین و با یکدیگر از دوستداری و نیکوکاری و نصیحت و اندر حالهای دینی و دنیائی از یاری دادن بمال و علوم و گفتار و کردار بغایت نیکویی باید که باشد و مزد ایشان مضاعف باشد، از بهر آنک نیکویی کردن با همه خلق نیکوست ولیکن با مومنان نیکوتر و فاضلترست و مزد آن بیشتر است و از بهر آنک مومن بمومن سزاوارتر است چون دیگر مردمان، و سبیل مومن با مومن بروحانی سبیل برادر با برادر و خواهر و مادر و پدر و عم و جد است بزایش نفسانی که دوم زایش است، و سبیل مسلمان با مومن بروحانی سبیل همسایه با همسایه است، و حق برادر و پدر پیش از حق همسایه است، و نیکویی کردن با مومنان آراستن صورت روحانی است، و همچنین ناشایست و زشتکاری با همه مردمان زشت است سوی عقل و گناه است ولکن با مومنان زشت تر و فاحش تر، و درستیء این سخن قول خدایست اندر مخاطبه با زنان پیغامبر علیه السلام، قوله: «یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیواه الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا و ان کنتن تردن الله و رسوله و الدار الاخره فان الله اعدللمحسنات منکن اجرا عظیما یا نساء النبی من یات منکن بفاحشه مبینه یضاعف لها العذاب ضعفین و کان ذلک علی الله یسیرا و من یقنت منکن لله و رسوله و تعمل صالحا نوتها اجرها مرتین و اعتدنا لها رزقا کریما» گفت: ای پیغامبر بگوی مر جفتانت را که اگر شمار زندگانی، این جهان خواهید و آرایش او بیایید تا شما را دست باز دارم بنیکویی و گر خدای را خواهید و پیامبر او را و سرای باز پسین را خدای بسیج کردست مر نیکوکاران را از شما مزدی بزرگ، ای زنان پیغامبر هر که از شما کاری ناشایست کرد و او را عذاب دوباره کنند و این کار بر خدای آسان است و هر که از بهر خدای و پیامبر نیکویی کند مزد او را دوباره بدهیم و آراسته ایم مر او را روزیء خوب، و اندر تاویل مرین مخاطبه را سه روی است: یکی روی جسدانی است خاصه، و روی دوم روحانیست خاصه، و سدیگر روحانی است عامه، اما روی جسدانی خاصه پنداشت مر زنان جسدانی پیغامبر را تا کاری ناشایست نکنند و زشتکاری پیشه نگیرند که زشتیء ایشان از آن سپس که زنان پیغامبر گشتند زشت تر از زشتیء دیگر بندگان باشد و اما مخاطبه روحالیء خاصه آنست که این آیات پندست مر دوازده یار پیغامبر را علیه السلام که ایشان اندر روحانی او را برابر زنانند اندر جسدانی، و زنان روحانی مستفیدان علم اند و قرارگاه زایش روحانی اند، چنانک زنان جسدانی قرارگاه زایش جسدانی اند، پس زشتکاری یاران رسول زشت تر است از زشتکاریء دیگر مسلمانان و مضرت زشتکاریء ایشان بر خلق بیشتر است و زیان آن بزرگتر است بدین و دنیا، و علم خدای محیط بود بعصیان زشت کاری بهری از زنان جسدانی پیغامبر و بهری از روحانیء او علیه السلام، از بهر آن بود که حجت بدین آیت برایشان لازم کرد بوعده نیکویی و زلیفن بزشتی و اما مخاطبه روحانیء عامه اندر این آیت پند و اندرزست همه حدود دین را و مومنانرا که ایشان گیرنده علم اند از رسول علیه السلام بمیانجیان کز پس او بودند و باشند تا روز رستاخیز که زشتکاریء ایشان زشت تر است از زشتکاریء دیگر مردمان که استفادت ایشان از راه نیست، و راه راست عقل است بمیانجیان و درجات، و اهل حشو رستگاری بجهل و حسد و طلبند و حدود دین و مومنات ببصیرت کنند، پس زشتکاریء حدود دین و مومنان با یکدیگر بروحانی و جسمانی از گناهان بزرگتر است، و رستگاری مومن با خدای از راه عصیان ایشان باشد مر میانجیان را که میان مومن و میان رسول و وصی و امام باشند به دست بازداشتن طاعت ایشان و نفاق کردن، و آن گسسته کردن رسن خویش باشد مومن را با خدای و رسول مگر که توبه کند و براه طاعت باز آید، چنانک خدای تعالی می گوید قوله: « ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار و لن تجد لهم نصیرا الا الذین تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دینهم لله فاولئک مع المومنین و سوف یوت الله المومنین اجرا عظیما» گفت: منافقان بپایگاه فرودین اندر اند از آتش و ایشانرا یاری دهنده یی نیابی، مگر آنها را که توبه کنند و کار نیک کنند و دست در حبل الله متین زنند و دین خویش خدای را خالصه کنند، پس ایشان با مومنان باشند و خدای مومنان را مزد بزرگ بدهد آن مقدار که مومن هشیار را اندر آن بیداری افتد و افزاید یاد کرده شد از باب اندر یافتن گناهی که کرده باشد بتوبه و نیکوکاری و بازگشتن به بدی.
برای مشاهده کامل کلیک کنید