قوم از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 66
1. قوم یونس را چو پیدا شد بلا
ابر پر آتش جدا شد از سما
...
1. قوم یونس را چو پیدا شد بلا
ابر پر آتش جدا شد از سما
...
1. گفت اسرافیل را یزدان ما
که برو زان خاک پر کن کف بیا
...
1. گفت یزدان زو عزرائیل را
که ببین آن خاک پر تخییل را
...
1. احمقانه از سنان رحمت مجو
زان شهی جو کان بود در دست او
...
1. گفت یزدان آنک باشد اصل دان
پس ترا کی بیند او اندر میان
...
1. وا رهی زین روزی ریزهٔ کثیف
در فتی در لوت و در قوت شریف
...
1. آن یکی میگفت خوش بودی جهان
گر نبودی پای مرگ اندر میان
...
1. در حدیث آمد که روز رستخیز
امر آید هر یکی تن را که خیز
...
1. آن ایاز از زیرکی انگیخته
پوستین و چارقش آویخته
...
1. زانک پیلم دید هندستان به خواب
از خراج اومید بر ده شد خراب
...