1 شاه پرسیدش که باری وحی چیست یا چه حاصل دارد آن کس کو نبیست
2 گفت خود آن چیست کش حاصل نشد یا چه دولت ماند کو واصل نشد
3 گیرم این وحی نبی گنجور نیست هم کم از وحی دل زنبور نیست
4 چونک او حی الرب الی النحل آمدست خانهٔ وحیش پر از حلوا شدست
1 آن یکی عاشق به پیش یار خود میشمرد از خدمت و از کار خود
2 کز برای تو چنین کردم چنان تیرها خوردم درین رزم و سنان
3 مال رفت و زور رفت و نام رفت بر من از عشقت بسی ناکام رفت
4 هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت هیچ شامم با سر و سامان نیافت
1 آن یکی پرسید از مفتی به راز گر کسی گرید به نوحه در نماز
2 آن نماز او عجب باطل شود یا نمازش جایز و کامل بود
3 گفت آب دیده نامش بهر چیست بنگری تا که چه دید او و گریست
4 آب دیده تا چه دید او از نهان تا بدان شد او ز چشمهٔ خود روان
1 یک مریدی اندر آمد پیش پیر پیر اندر گریه بود و در نفیر
2 شیخ را چون دید گریان آن مرید گشت گریان آب از چشمش دوید
3 گوشور یکبار خندد کر دو بار چونک لاغ املی کند یاری بیار
4 بار اول از ره تقلید و سوم که همیبیند که میخندند قوم
1 یک کنیزک یک خری بر خود فکند از وفور شهوت و فرط گزند
2 آن خر نر را بگان خو کرده بود خر جماع آدمی پی برده بود
3 یک کدویی بود حیلتسازه را در نرش کردی پی اندازه را
4 در ذکر کردی کدو را آن عجوز تا رود نیم ذکر وقت سپوز
1 طوطیی در آینه میبیند او عکس خود را پیش او آورده رو
2 در پس آیینه آن استا نهان حرف میگوید ادیب خوشزبان
3 طوطیک پنداشته کین گفت پست گفتن طوطیست که اندر آینهست
4 پس ز جنس خویش آموز سخن بیخبر از مکر آن گرگ کهن
1 آن یکی میدید خواب اندر چله در رهی ماده سگی بد حامله
2 ناگهان آواز سگبچگان شنید سگبچه اندر شکم بد ناپدید
3 بس عجب آمد ورا آن بانگها سگبچه اندر شکم چون زد ندا
4 سگبچه اندر شکم ناله کنان هیچکس دیدست این اندر جهان
1 بود مردی صالحی ربانیی عقل کامل داشت و پایان دانیی
2 در ده ضروان به نزدیک یمن شهره اندر صدقه و خلق حسن
3 کعبهٔ درویش بودی کوی او آمدندی مستمندان سوی او
4 هم ز خوشه عشر دادی بیریا هم ز گندم چون شدی از که جدا
1 چارهٔ آن دل عطای مبدلیست داد او را قابلیت شرط نیست
2 بلک شرط قابلیت داد اوست داد لب و قابلیت هست پوست
3 اینک موسی را عصا ثعبان شود همچو خورشیدی کفش رخشان شود
4 صد هزاران معجزات انبیا که آن نگنجد در ضمیر و عقل ما