1 در حدیث آمد که روز رستخیز امر آید هر یکی تن را که خیز
2 نفخ صور امرست از یزدان پاک که بر آرید ای ذرایر سر ز خاک
3 باز آید جان هر یک در بدن همچو وقت صبح هوش آید به تن
4 جان تن خود را شناسد وقت روز در خراب خود در آید چون کنوز
1 آن ایاز از زیرکی انگیخته پوستین و چارقش آویخته
2 میرود هر روز در حجرهٔ خلا چارقت اینست منگر درعلا
3 شاه را گفتند او را حجرهایست اندر آنجا زر و سیم و خمرهایست
4 راه میندهد کسی را اندرو بسته میدارد همیشه آن در او
1 زانک پیلم دید هندستان به خواب از خراج اومید بر ده شد خراب
2 کیف یاتی النظم لی والقافیه بعد ما ضاعت اصول العافیه
3 ما جنون واحد لی فی الشجون بل جنون فی جنون فی جنون
4 ذاب جسمی من اشارات الکنی منذ عاینت البقاء فی الفنا
1 بازگردان قصهٔ عشق ایاز که آن یکی گنجیست مالامال راز
2 میرود هر روز در حجرهٔ برین تا ببیند چارقی با پوستین
3 زانک هستی سخت مستی آورد عقل از سر شرم از دل میبرد
4 صد هزاران قرن پیشین را همین مستی هستی بزد ره زین کمین
1 شعله میزد آتش جان سفیه که آتشی بود الولد سر ابیه
2 نه غلط گفتم که بد قهر خدا علتی را پیش آوردن چرا
3 کار بیعلت مبرا از علل مستمر و مستقرست از ازل
4 در کمال صنع پاک مستحث علت حادث چه گنجد یا حدث
1 ای خروسان از وی آموزید بانگ بانگ بهر حق کند نه بهر دانگ
2 صبح کاذب آید و نفریبدش صبح کاذب عالم و نیک و بدش
3 اهل دنیا عقل ناقص داشتند تا که صبح صادقش پنداشتند
4 صبح کاذب کاروانها را زدست که به بوی روز بیرون آمدست
1 جسم مجنون را ز رنج و دوریی اندر آمد ناگهان رنجوریی
2 خون بجوش آمد ز شعلهٔ اشتیاق تا پدید آمد بر آن مجنون خناق
3 پس طبیب آمد بدارو کردنش گفت چاره نیست هیچ از رگزنش
4 رگ زدن باید برای دفع خون رگزنی آمد بدانجا ذو فنون
1 گفت معشوقی به عاشق ز امتحان در صبوحی کای فلان ابن الفلان
2 مر مرا تو دوستتر داری عجب یا که خود را راست گو یا ذا الکرب
3 گفت من در تو چنان فانی شدم که پرم از تتو ز ساران تا قدم
4 بر من از هستی من جز نام نیست در وجودم جز تو ای خوشکام نیست