زاهدی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 87
1. زاهدی را یک زنی بد بس غیور
هم بد او را یک کنیزک همچو حور
1. زاهدی را یک زنی بد بس غیور
هم بد او را یک کنیزک همچو حور
1. بود مردی پیش ازین نامش نصوح
بد ز دلاکی زن او را فتوح
1. آن دعا از هفت گردون در گذشت
کار آن مسکین به آخر خوب گشت
1. جمله را جستیم پیش آی ای نصوح
گشت بیهوش آن زمان پرید روح
1. بعد از آن خوفی هلاک جان بده
مژدهها آمد که اینک گم شده
1. بعد از آن آمد کسی کز مرحمت
دختر سلطان ما میخواندت
1. گازری بود و مر او را یک خری
پشت ریش اشکم تهی و لاغری
1. قطب شیر و صید کردن کار او
باقیان این خلق باقیخوار او
1. بود سقایی مرورا یک خری
گشته از محنت دو تا چون چنبری
1. گفت روبه جستن رزق حلال
فرض باشد از برای امتثال
1. گفت از ضعف توکل باشد آن
ورنه بدهد نان کسی که داد جان