1 پر طاوست مبین و پای بین تا که سؤ العین نگشاید کمین
2 که بلغزد کوه از چشم بدان یزلقونک از نبی بر خوان بدان
3 احمد چون کوه لغزید از نظر در میان راه بیگل بیمطر
4 در عجب درماند کین لغزش ز چیست من نپندارم که این حالت تهیست
1 گفت درویشی به درویشی که تو چون بدیدی حضرت حق را بگو
2 گفت بیچون دیدم اما بهر قال بازگویم مختصر آن را مثال
3 دیدمش سوی چپ او آذری سوی دست راست جوی کوثری
4 سوی چپش بس جهانسوز آتشی سوی دست راستش جوی خوشی
1 چون فناش از فقر پیرایه شود او محمدوار بیسایه شود
2 فقر فخری را فنا پیرایه شد چون زبانهٔ شمع او بیسایه شد
3 شمع جمله شد زبانه پا و سر سایه را نبود بگرد او گذر
4 موم از خویش و ز سایه در گریخت در شعاع از بهر او کی شمع ریخت
1 همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک بستهاند اینجا به چاه سهمناک
2 عالم سفلی و شهوانی درند اندرین چه گشتهاند از جرمبند
3 سحر و ضد سحر را بیاختیار زین دو آموزند نیکان و شرار
4 لیک اول پند بدهندش که هین سحر را از ما میاموز و مچین
1 ای مبدل کرده خاکی را به زر خاک دیگر را بکرده بوالبشر
2 کار تو تبدیل اعیان و عطا کار من سهوست و نسیان و خطا
3 سهو و نسیان را مبدل کن به علم من همه خلمم مرا کن صبر و حلم
4 ای که خاک شوره را تو نان کنی وی که نان مرده را تو جان کنی
1 پس هنر آمد هلاکت خام را کز پی دانه نبیند دام را
2 اختیار آن را نکو باشد که او مالک خود باشد اندر اتقوا
3 چون نباشد حفظ و تقوی زینهار دور کن آلت بینداز اختیار
4 جلوهگاه و اختیارم آن پرست بر کنم پر را که در قصد سرست
1 چون ز گریه فارغ آمد گفت رو که تو رنگ و بوی را هستی گرو
2 آن نمیبینی که هر سو صد بلا سوی من آید پی این بالها
3 ای بسا صیاد بیرحمت مدام بهر این پرها نهد هر سوم دام
4 چند تیرانداز بهر بالها تیر سوی من کشد اندر هوا
1 مرغکی اندر شکار کرم بود گربه فرصت یافت او را در ربود
2 آکل و ماکول بود و بیخبر در شکار خود ز صیادی دگر
3 دزد گرچه در شکار کالهایست شحنه با خصمانش در دنبالهایست
4 عقل او مشغول رخت و قفل و در غافل از شحنهست و از آه سحر
1 زین بفرمودست آن آگه رسول که هر آنک مرد و کرد از تن نزول
2 نبود او را حسرت نقلان و موت لیک باشد حسرت تقصیر و فوت
3 هر که میرد خود تمنی باشدش که بدی زین پیش نقل مقصدش
4 گر بود بد تا بدی کمتر بدی ور تقی تا خانه زوتر آمدی
1 این سخن را نیست پایان و فراغ ای خلیل حق چرا کشتی تو زاغ
2 بهر فرمان حکمت فرمان چه بود اندکی ز اسرار آن باید نمود
3 کاغ کاغ و نعرهٔ زاغ سیاه دایما باشد به دنیا عمرخواه
4 همچو ابلیس از خدای پاک فرد تا قیامت عمر تن درخواست کرد