سر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 141
1. سر چارق را بیان کن ای ایاز
پیش چارق چیستت چندین نیاز
1. سر چارق را بیان کن ای ایاز
پیش چارق چیستت چندین نیاز
1. بود گبری در زمان بایزید
گفت او را یک مسلمان سعید
1. یک مؤذن داشت بس آواز بد
در میان کافرستان بانگ زد
1. بود مردی کدخدا او را زنی
سخت طناز و پلید و رهزنی
1. بود امیری خوش دلی میبارهای
کهف هر مخمور و هر بیچارهای
1. آن ضیاء دلق خوش الهام بود
دادر آن تاج شیخ اسلام بود
1. میر چون آتش شد و برجست راست
گفت بنما خانهٔ زاهد کجاست
1. شاه با دلقک همی شطرنج باخت
مات کردش زود خشم شه بتاخت
1. مصطفی را هجر چون بفراختی
خویش را از کوه میانداختی
1. میر گفت او کیست کو سنگی زند
بر سبوی ما سبو را بشکند
1. آن شفیعان از دم هیهای او
چند بوسیدند دست و پای او