آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 163
1. آن یکی بودش به کف در چل درم
هر شب افکندی یکی در آب یم
...
1. آن یکی بودش به کف در چل درم
هر شب افکندی یکی در آب یم
...
1. مر خلیفهٔ مصر را غماز گفت
که شه موصل به حوری گشت جفت
...
1. چون رسول آمد به پیش پهلوان
داد کاغذ اندرو نقش و نشان
...
1. چند روزی هم بر آن بد بعد از آن
شد پشیمان او از آن جرم گران
...
1. حجتش اینست گوید هر دمی
گر بدی چیزی دگر هم دیدمی
...
1. آن خلیفه کرد رای اجتماع
سوی آن زن رفت از بهر جماع
...
1. زن بدید آن سستی او از شگفت
آمد اندر قهقهه خندهش گرفت
...
1. زن چو عاجز شد بگفت احوال را
مردی آن رستم صد زال را
...
1. شاه با خود آمد استغفار کرد
یاد جرم و زلت و اصرار کرد
...
1. گر بدش سستی نری خران
بود او را مردی پیغامبران
...