پادشاهی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 118
1. پادشاهی داشت یک برنا پسر
باطن و ظاهر مزین از هنر
1. پادشاهی داشت یک برنا پسر
باطن و ظاهر مزین از هنر
1. پس عروسی خواست باید بهر او
تا نماید زین تزوج نسل رو
1. مادر شهزاده گفت از نقص عقل
شرط کفویت بود در عقل نقل
1. او شنیده بود از دور این خبر
که اسیر پیرزن گشت آن پسر
1. ای برادر دانک شهزاده توی
در جهان کهنه زاده از نوی
1. همچنان کن زاهد اندر سال قحط
بود او خندان و گریان جمله رهط
1. کل عالم صورت عقل کلست
کوست بابای هر آنک اهل قل است
1. همچو پوران عزیر اندر گذر
آمده پرسان ز احوال پدر
1. همچو پیغامبر ز گفتن وز نثار
توبه آرم روز من هفتاد بار
1. پیشبینی این خرد تا گور بود
وآن صاحب دل به نفخ صور بود
1. پس برو خاموش باش از انقیاد
زیر ظل امر شیخ و اوستاد