1 آن امیران عرب گرد آمدند نزد پیغامبر منازع میشدند
2 که تو میری هر یک از ما هم امیر بخش کن این ملک و بخش خود بگیر
3 هر یکی در بخش خود انصافجو تو ز بخش ما دو دست خود بشو
4 گفت میری مر مرا حق داده است سروری و امر مطلق داده است
1 هر کجا خدا دوزخ کند اوج را بر مرغ دام و فخ کند
2 هم ز دندانت برآید دردها تا بگویی دوزخست و اژدها
3 یا کند آب دهانت را عسل که بگویی که بهشتست و حلل
4 از بن دندان برویاند شکر تا بدانی قوت حکم قدر
1 دی یکی میگفت عالم حادثست فانیست این چرخ و حقش وارثست
2 فلسفیی گفت چون دانی حدوث حادثی ابر چون داند غیوث
3 ذرهای خود نیستی از انقلاب تو چه میدانی حدوث آفتاب
4 کرمکی کاندر حدث باشد دفین کی بداند آخر و بدو زمین
1 هیچ نقاشی نگارد زین نقش بی امید نفع بهر عین نقش
2 بلک بهر میهمانان و کهان که به فرجه وارهند از اندهان
3 شادی بچگان و یاد دوستان دوستان رفته را از نقش آن
4 هیچ کوزهگر کند کوزه شتاب بهر عین کوزه نه بر بوی آب
1 گفت موسی را به وحی دل خدا کای گزیده دوست میدارم ترا
2 گفت چه خصلت بود ای ذوالکرم موجب آن تا من آن افزون کنم
3 گفت چون طفلی به پیش والده وقت قهرش دست هم در وی زده
4 خود نداند که جز او دیار هست هم ازو مخمور هم از اوست مست
1 پادشاهی بر ندیمی خشم کرد خواست تا از وی برآرد دود و گرد
2 کرد شه شمشیر بیرون از غلاف تا زند بر وی جزای آن خلاف
3 هیچ کس را زهره نه تا دم زند یا شفیعی بر شفاعت بر تند
4 جز عمادالملک نامی در خواص در شفاعت مصطفیوارانه خاص
1 من خلیل وقتم و او جبرئیل من نخواهم در بلا او را دلیل
2 او ادب ناموخت از جبریل راد که بپرسید از خلیل حق مراد
3 که مرادت هست تا یاری کنم ورنه بگریزم سبکباری کنم
4 گفت ابراهیم نی رو از میان واسطه زحمت بود بعد العیان
1 گفت موسی ای خداوند حساب نقش کردی باز چون کردی خراب
2 نر و ماده نقش کردی جانفزا وانگهان ویران کنی این را چرا
3 گفت حق دانم که این پرسش ترا نیست از انکار و غفلت وز هوا
4 ورنه تادیب و عتابت کردمی بهر این پرسش ترا آزردمی
1 جوهر صدقت خفی شد در دروغ همچو طعم روغن اندر طعم دوغ
2 آن دروغت این تن فانی بود راستت آن جان ربانی بود
3 سالها این دوغ تن پیدا و فاش روغن جان اندرو فانی و لاش
4 تا فرستد حق رسولی بندهای دوغ را در خمره جنبانندهای