چون از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 161
1. چون شنید اینها دوان شد تیز و تفت
بر در موسی کلیم الله رفت
1. چون شنید اینها دوان شد تیز و تفت
بر در موسی کلیم الله رفت
1. موسی آمد در مناجات آن سحر
کای خدا ایمان ازو مستان مبر
1. گفت بخشیدم بدو ایمان نعم
ور تو خواهی این زمان زندهش کنم
1. آن زنی هر سال زاییدی پسر
بیش از شش مه نبودی عمرور
1. اندر آخر حمزه چون در صف شدی
بی زره سرمست در غزو آمدی
1. گفت حمزه چونک بودم من جوان
مرگ میدیدم وداع این جهان
1. آن یکی یاری پیمبر را بگفت
که منم در بیعها با غبن جفت
1. چون بلال از ضعف شد همچون هلال
رنگ مرگ افتاد بر روی بلال
1. من چو آدم بودم اول حبس کرب
پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب
1. همچو گرمابه که تفسیده بود
تنگ آیی جانت پخسیده شود
1. غفلت از تن بود چون تن روح شد
بیند او اسرار را بی هیچ بد