این از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 128
1. این مثل بشنو که شب دزدی عنید
در بن دیوار حفره میبرید
1. این مثل بشنو که شب دزدی عنید
در بن دیوار حفره میبرید
1. سر آن خرگوش دان دیو فضول
که به پیش نفس تو آمد رسول
1. یا به حال اولینان بنگرید
یا سوی آخر بحزمی در پرید
1. باز مرغی فوق دیواری نشست
دیده سوی دانه دامی ببست
1. سگ زمستان جمع گردد استخوانش
زخم سرما خرد گرداند چنانش
1. قوم گفتند ای نصوحان بس بود
اینچ گفتید ار درین ده کس بود
1. انبیا گفتند کاری آفرید
وصفهایی که نتان زان سر کشید
1. قوم گفتند ای گروه این رنج ما
نیست زان رنجی که بپذیرد دوا
1. انبیا گفتند نومیدی بدست
فضل و رحمتهای باری بیحدست
1. قوم گفتند از شما سعد خودیت
نحس مایید و ضدیت و مرتدیت
1. انبیا گفتند فال زشت و بد
از میان جانتان دارد مدد