چونک از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 106
1. چونک داود نبی آمد برون
گفت هین چونست این احوال چون
1. چونک داود نبی آمد برون
گفت هین چونست این احوال چون
1. گفت داود این سخنها را بشو
حجت شرعی درین دعوی بگو
1. سجده کرد و گفت کای دانای سوز
در دل داود انداز آن فروز
1. در فرو بست و برفت آنگه شتاب
سوی محراب و دعای مستجاب
1. گفت داودش خمش کن رو بهل
این مسلمان را ز گاوت کن بحل
1. بعد از آن داود گفتش کای عنود
جمله مال خویش او را بخش زود
1. گفت ای یاران زمان آن رسید
کان سر مکتوم او گردد پدید
1. پس همینجا دست و پایت در گزند
بر ضمیر تو گواهی میدهند
1. چون برون رفتند سوی آن درخت
گفت دستش را سپس بندید سخت
1. هم بدان تیغش بفرمود او قصاص
کی کند مکرش ز علم حق خلاص
1. نفس خود را کش جهانی را زنده کن
خواجه را کشتست او را بنده کن