چون از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1062
1. چون نبینم من جمالت صد جهان خود دیده گیر
چون حدیث تو نباشد سر سر بشنیده گیر
1. چون نبینم من جمالت صد جهان خود دیده گیر
چون حدیث تو نباشد سر سر بشنیده گیر
1. عزم رفتن کردهای چون عمر شیرین یاد دار
کردهای اسب جدایی رغم ما زین یاد دار
1. مطربا در پیش شاهان چون شدستی پرده دار
برمدار اندر غزل جز پردههای شاهوار
1. یا ربا این لطفها را از لبش پاینده دار
او همه لطفست جمله یا ربش پاینده دار
1. مرحبا ای جان باقی پادشاه کامیار
روح بخش هر قران و آفتاب هر دیار
1. سر برآور ای حریف و روی من بین همچو زر
جان سپر کردم ولیکن تیر کم زن بر سپر
1. نیشکر باید که بندد پیش آن لبها کمر
خسروی باید که نوشم زان لب شیرین شکر
1. در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر
گر سماع منکران اندرنگیرد گو مگیر
1. گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر
بیرقیبش دادمی من بوسههایی سیر سیر
1. معده را پر کردهای دوش از خمیر و از فطیر
خواب آمد چشم پر شد کنچ میجستی بگیر
1. گر خورد آن شیر عشقت خون ما را خورده گیر
ور سپارم هر دمی جان دگر بسپرده گیر