مه از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1084
1. مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر
گه بوسه است تنها نه کنار و چیز دیگر
1. مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر
گه بوسه است تنها نه کنار و چیز دیگر
1. همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر
1. هله زیرک هله زیرک هله زیرک هله زوتر
هله کز جنبش تو کار همه نیکوتر
1. بده آن باده به ما باده به ما اولیتر
هر چه خواهی بکنی لیک وفا اولیتر
1. سر فروکن به سحر کز سر بازار نظر
طبله کالبد آوردهام آخر بنگر
1. هین که آمد به سر کوی تو مجنون دگر
هین که آمد به تماشای تو دل خون دگر
1. صنما این چه گمانست فرودست حقیر
تا بدین حد مکن و جان مرا خوار مگیر
1. نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر
نه که فلاح توام سرور و سالار مگیر
1. اختران را شب وصلست و نثارست و نثار
چون سوی چرخ عروسیست ز ماه ده و چار
1. روستایی بچهای هست درون بازار
دغلی لاف زنی سخره کنی بس عیار
1. پر ده آن جام می را ساقیا بار دیگر
نیست در دین و دنیا همچو تو یار دیگر