راز از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1106
1. راز را اندر میان نه وامگیر
بنده را هر لحظه از بالا مگیر
1. راز را اندر میان نه وامگیر
بنده را هر لحظه از بالا مگیر
1. در چمن آیید و بربندید دید
تا نیفتد بر جماعت هر نظر
1. ساقیا باده چون نار بیار
دفع غم را تو ز اسرار بیار
1. ساقیا باده گلرنگ بیار
داروی درد دل تنگ بیار
1. از لب یار شکر را چه خبر
وز رخش شمس و قمر را چه خبر
1. روزی خوشست رویت از نور روز خوشتر
باده نکوست لیکن ساقی ز می نکوتر
1. بر منبرست این دم مذکر مذکر
چون چشمه روانه مطهر مطهر
1. ای جان جان جانها جانی و چیز دیگر
وی کیمیای کانها کانی و چیز دیگر
1. ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر
ای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگر
1. ای آینه فقیری جانی و چیز دیگر
وی آنک در ضمیری آنی و چیز دیگر
1. هر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگار
هر کس به لایق گهر خود گرفت یار