دل از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1117
1. دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار
جان مست گلستان تو آن گاه خار خار
1. دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار
جان مست گلستان تو آن گاه خار خار
1. میر شکار من که مرا کردهای شکار
بیتو نه عیش دارم و نه خواب و نه قرار
1. کس بیکسی نماند میدان تو این قدر
گر با یکی نسازی آید یکی دگر
1. مستیم و بیخودیم و جمال تو پرده در
زین پس مباش ماها در ابر و پرده در
1. آمد بهار خرم و آمد رسول یار
مستیم و عاشقیم و خماریم و بیقرار
1. اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر
زیرا برهنهای تو و اندیشه زمهریر
1. پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار
با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار
1. تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار
بر مثل ذرهها رقص کنان پیش یار
1. چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر
چونک ببردی دلی باز مرانش ز در
1. سست مکن زه که من تیر توام چارپر
روی مگردان که من یک دلهام نی دوسر
1. وجهک مثل القمر قلبک مثل الحجر
روحک روح البقا حسنک نور البصر