مجوی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1139
1. مجوی شادی چون در غمست میل نگار
که در دو پنجه شیری تو ای عزیز شکار
1. مجوی شادی چون در غمست میل نگار
که در دو پنجه شیری تو ای عزیز شکار
1. بیامدیم دگربار چون نسیم بهار
برآمدیم چو خورشید با صد استظهار
1. ز بامداد چه دشمن کشست دیدن یار
بشارتیست ز عمر عزیز روی نگار
1. درخت اگر متحرک بدی به پا و به پر
نه رنج اره کشیدی نه زخمههای تبر
1. تو شاخ خشک چرایی به روی یار نگر
تو برگ زرد چرایی به نوبهار نگر
1. ندا رسید به جانها ز خسرو منصور
نظر به حلقه مردان چه میکنید از دور
1. به من نگر که منم مونس تو اندر گور
در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور
1. مرا بگاه ده ای ساقی کریم عقار
که دوش هیچ نخفتم ز تشنگی و خمار
1. بکش بکش که چه خوش میکشی بیار بیار
هزیمتان ره عشق را قطار قطار
1. کسی بگفت ز ما یا از اوست نیکی و شر
هنوز خواجه در اینست ریش خواجه نگر
1. فغان فغان که ببست آن نگار بار سفر
فغان که بنده مر او را نبود یار سفر