به از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1150
1. به خدمت لبت آمد به انتجاع شکر
که از لب شکرین بخش یک دو صاع شکر
1. به خدمت لبت آمد به انتجاع شکر
که از لب شکرین بخش یک دو صاع شکر
1. قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور
خراب کار مرا شمس دین کند معمور
1. ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر
اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر
1. مه تو یار ندارد جز او تو یار مگیر
رخش کنار ندارد از او کنار مگیر
1. چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر
ببست شمس و قمر پیش بندگیش کمر
1. از آن مقام که نبود گشاد زود گذر
برو به سوی خریدار خویش همچون زر
1. مطرب عاشقان بجنبان تار
بزن آتش به مؤمن و کفار
1. گر تو خواهی وطن پر از دلدار
خانه را رو تهی کن از اغیار
1. رحم بر یار کی کند هم یار
آه بیمار کی شنود بیمار
1. عشق جانست عشق تو جانتر
لطف درمان وز تو درمانتر
1. روی بنما به ما مکن مستور
ای به هفت آسمان چو مه مشهور