جفا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1040
1. جفا از سر گرفتی یاد میدار
نکردی آن چه گفتی یاد میدار
1. جفا از سر گرفتی یاد میدار
نکردی آن چه گفتی یاد میدار
1. مرا یارا چنین بییار مگذار
ز من مگذر مرا مگذار مگذار
1. منم از جان خود بیزار بیزار
اگر باشد تو را از بنده آزار
1. مرا اقبال خندانید آخر
عنان این سو بگردانید آخر
1. به ساقی درنگر در مست منگر
به یوسف درنگر در دست منگر
1. بگردان ساقیا آن جام دیگر
بده جان مرا آرام دیگر
1. نگشتم از تو هرگز ای صنم سیر
ولیک از هجر گشتم دم به دم سیر
1. در این سرما و باران یار خوشتر
نگار اندر کنار و عشق در سر
1. خداوند خداوندان اسرار
زهی خورشید در خورشید انوار
1. صد بار بگفتمت نگهدار
در خشم و ستیزه پا میفشار
1. کی باشد اختری در اقطار
در برج چنین مهی گرفتار