جان از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1029
1. جان بر کف خود داری ای مونس جان زوتر
من نیک سبک گشتم آن رطل گران زوتر
1. جان بر کف خود داری ای مونس جان زوتر
من نیک سبک گشتم آن رطل گران زوتر
1. نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر
بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر
1. جان من و جان تو بستست به همدیگر
همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر
1. تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر
من با تو نمیگویم ای مرده پار آخر
1. ای دیده مرا بر در واپس بکشیده سر
باز از طرفی پنهان بنموده رخ عبهر
1. مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار
1. ای عاشق بیچاره شده زار به زر بر
گویی که نزد مرگ تو را حلقه به در بر
1. ای رخت فکنده تو بر اومید و حذر بر
آخر نظری کن به نظربخش فکر بر
1. گیرم که بود میر تو را زر به خروار
رخساره چون زر ز کجا یابد زردار
1. به حسن تو نباشد یار دیگر
درآ ای ماه خوبان بار دیگر
1. بگرد فتنه میگردی دگربار
لب بامست و مستی هوش میدار