1 آمد بت میخانه تا خانه برد ما را بنمود بهار نو تا تازه کند ما را
2 بگشاد نشان خود بربست میان خود پر کرد کمان خود تا راه زند ما را
3 صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را
4 رو سایه سروش شو پیش و پس او میدو گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را
1 گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما ور زان که نهای مطرب گوینده شوی با ما
2 گر زان که تو قارونی در عشق شوی مفلس ور زان که خداوندی هم بنده شوی با ما
3 یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما
4 پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما
1 ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را این یوسف خوبی را این خوش قد و قامت را
2 ای شیخ نمیبینی این گوهر شیخی را این شعشعه نو را این جاه و جلالت را
3 ای میر نمیبینی این مملکت جان را این روضه دولت را این تخت و سعادت را
4 این خوشدل و خوش دامن دیوانه تویی یا من درکش قدحی با من بگذار ملامت را
1 آخر بشنید آن مه آه سحر ما را تا حشر دگر آمد امشب حشر ما را
2 چون چرخ زند آن مه در سینه من گویم ای دور قمر بنگر دور قمر ما را
3 کو رستم دستان تا دستان بنماییمش کو یوسف تا بیند خوبی و فر ما را
4 تو لقمه شیرین شو در خدمت قند او لقمه نتوان کردن کان شکر ما را
1 آب حیوان باید مر روح فزایی را ماهی همه جان باید دریای خدایی را
2 ویرانه آب و گل چون مسکن بوم آمد این عرصه کجا شاید پرواز همایی را
3 صد چشم شود حیران در تابش این دولت تو گوش مکش این سو هر کور عصایی را
4 گر نقد درستی تو چون مست و قراضه ستی آخر تو چه پنداری این گنج عطایی را
1 ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را درده می ربانی دلهای کبابی را
2 کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران جز آب نمیسازد مر مردم آبی را
3 از آب و خطاب تو تن گشت خراب تو آراسته دار ای جان زین گنج خرابی را
4 گلزار کند عشقت آن شوره خاکی را دربار کند موجت این جسم سحابی را
1 ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را ای خواجه نمیبینی این خوش قد و قامت را
2 دیوار و در خانه شوریده و دیوانه من بر سر دیوارم از بهر علامت را
3 ماهیست که در گردش لاغر نشود هرگز خورشید جمال او بدریده ظلامت را
4 ای خواجه خوش دامن دیوانه تویی یا من درکش قدحی با من بگذار ملامت را
1 امروز گزافی ده آن باده نابی را برهم زن و درهم زن این چرخ شتابی را
2 گیرم قدح غیبی از دیده نهان آمد پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را
3 ای عشق طرب پیشه خوش گفت خوش اندیشه بربای نقاب از رخ آن شاه نقابی را
4 تا خیزد ای فرخ زین سو اخ و زان سو اخ برکن هله ای گلرخ سغراق و شرابی را
1 ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را آن راه زن دل را آن راه بر دین را
2 زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را
3 آن باده انگوری مر امت عیسی را و این باده منصوری مر امت یاسین را
4 خمها است از آن باده خمها است از این باده تا نشکنی آن خم را هرگز نچشی این را