360 اثر از غزلیات در دیوان شمس جلال الدین محمد مولوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان شمس جلال الدین محمد مولوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان شمس جلال الدین محمد مولوی

1 تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

2 تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا

3 بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما

4 تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می‌خواهی بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده‌ام تنها

1 ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا ببین این بحر و کشتی‌ها که بر هم می‌زنند این جا

2 ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا

3 چو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و نی تر شد ز قلزم آتشی برشد در او هم لا و هم الا

4 چو بی‌گاهست آهسته چو چشمت هست بربسته مزن لاف و مشو خسته مگو زیر و مگو بالا

1 تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را

2 ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را

3 بکش جام جلالی را فدا کن نفس و مالی را مشو سخره حلالی را مخوان باده حرامی را

4 غلط کردار نادانی همه نامیست یا نانی تو را چون پخته شد جانی مگیر ای پخته خامی را

1 از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا

2 تو پاک پاکی از صورت ولیک از پرتو نورت نمایی صورتی هر دم چه باحسن و چه بابالا

3 چو ابرو را چنین کردی چه صورت‌های چین کردی مرا بی‌عقل و دین کردی بر آن نقش و بر آن حورا

4 مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست این چه صیدی بی ز شستست این درون موج این دریا

1 چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را

2 به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما بکرد این دل هزاران جان نثار آن گفت رستش را

3 ز غیرت چونک جان افتاد گفت اقبال هم نجهد نشستست این دل و جانم همی‌پاید نجستش را

4 چو اندر نیستی هستست و در هستی نباشد هست بیامد آتشی در جان بسوزانید هستش را

1 چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما

2 درآید جان فزای من گشاید دست و پای من که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا

3 بدو گویم به جان تو که بی‌تو ای حیات جان نه شادم می‌کند عشرت نه مستم می‌کند صهبا

4 وگر از ناز او گوید برو از من چه می‌خواهی ز سودای تو می‌ترسم که پیوندد به من سودا

1 برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را

2 عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را

3 بهار آمد بهار آمد رهیده بین اسیران را به بستان آ به بستان آ ببین خلق نجاتی را

4 چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمد ببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی را

1 اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را

2 بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را

3 نوازش‌های عشق او لطافت‌های مهر او رهانید و فراغت داد از رنج و نصب ما را

4 زهی این کیمیای حق که هست از مهر جان او که عین ذوق و راحت شد همه رنج و تعب ما را

1 به خانه خانه می‌آرد چو بیذق شاه جان ما را عجب بردست یا ماتست زیر امتحان ما را

2 همه اجزای ما را او کشانیدست از هر سو تراشیدست عالم را و معجون کرده زان ما را

3 ز حرص و شهوتی ما را مهاری کرده دربینی چو اشتر می‌کشاند او به گرد این جهان ما را

4 چه جای ما که گردون را چو گاوان در خرس بست او که چون کنجد همی‌کوبد به زیر آسمان ما را

آثار جلال الدین محمد مولوی

360 اثر از غزلیات در دیوان شمس جلال الدین محمد مولوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان شمس جلال الدین محمد مولوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی