1 معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
2 ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
3 یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
4 هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
1 ای یار قمرسیما ای مطرب شکرخا آواز تو جان افزا تا روز مشین از پا
2 سودی همگی سودی بر جمله برافزودی تا بود چنین بودی تا روز مشین از پا
3 صد شهر خبر رفته کای مردم آشفته بیدار شد آن خفته تا روز مشین از پا
4 بیدار شد آن فتنه کو چون بزند طعنه در کوه کند رخنه تا روز مشین از پا
1 چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها زیرا که منم بیمن با شاه جهان تنها
2 ای مشعله آورده دل را به سحر برده جان را برسان در دل دل را مستان تنها
3 از خشم و حسد جان را بیگانه مکن با دل آن را مگذار این جا وین را بمخوان تنها
4 شاهانه پیامی کن یک دعوت عامی کن تا کی بود ای سلطان این با تو و آن تنها
1 از بهر خدا بنگر در روی چو زر جانا هر جا که روی ما را با خویش ببر جانا
2 چون در دل ما آیی تو دامن خود برکش تا جامه نیالایی از خون جگر جانا
3 ای ماه برآ آخر بر کوری مه رویان ابری سیه اندرکش در روی قمر جانا
4 زان روز که زادی تو ای لب شکر از مادر آوه که چه کاسد شد بازار شکر جانا
1 ای گشته ز تو خندان بستان و گل رعنا پیوسته چنین بادا چون شیر و شکر با ما
2 ای چرخ تو را بنده وی خلق ز تو زنده احسنت زهی خوابی شاباش زهی زیبا
3 دریای جمال تو چون موج زند ناگه پرگنج شود پستی فردوس شود بالا
4 هر سوی که روی آری در پیش تو گل روید هر جا که روی آیی فرشت همه زر بادا
1 جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را ای سرو روان بنما آن قامت بالا را
2 خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را
3 رهبر کن جانها را پرزر کن کانها را در جوش و خروش آور از زلزله دریا را
4 خورشید پناه آرد در سایه اقبالت آری چه توان کردن آن سایه عنقا را
1 شاد آمدی ای مه رو ای شادی جان شاد آ تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا
2 ای صورت هر شادی اندر دل ما یادی ای صورت عشق کل اندر دل ما یاد آ
3 بیرون پر از این طفلی ما را برهان ای جان از منت هر دادو وز غصه هر دادا
4 ما چنگ زدیم از غم در یار و رخان ما ای دف تو بنال از دل وی نای به فریاد آ
1 یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا من خمره افیونم زنهار سرم مگشا
2 آتش به من اندرزن آتش چه زند با من کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا
3 گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد نی سر بهلم آن را نی پا بهلم این را
4 یا صافیه الخمر فی آنیه المولی اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولی
1 ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا
2 هم ناظر روی تو هم مست سبوی تو هم شسته به نظاره بر طارم تو جانا
3 تو جان سلیمانی آرامگه جانی ای دیو و پری شیدا از خاتم تو جانا
4 ای بیخودی جانها در طلعت خوب تو ای روشنی دلها اندر دم تو جانا
1 در آب فکن ساقی بط زاده آبی را بشتاب و شتاب اولی مستان شبابی را
2 ای جان بهار و دی وی حاتم نقل و می پر کن ز شکر چون نی بوبکر ربابی را
3 ای ساقی شور و شر هین عیش بگیر از سر پر کن ز می احمر سغراق و شرابی را
4 بنما ز می فرخ این سو اخ و آن سو اخ بربای نقاب از رخ معشوق نقابی را