تو از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 66
1. تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را
1. تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را
فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را
1. از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا
شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا
1. چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را
به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را
1. چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا
ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما
1. برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را
خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را
1. اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را
فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را
1. به خانه خانه میآرد چو بیذق شاه جان ما را
عجب بردست یا ماتست زیر امتحان ما را
1. آمد بت میخانه تا خانه برد ما را
بنمود بهار نو تا تازه کند ما را
1. گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما
ور زان که نهای مطرب گوینده شوی با ما
1. ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را
این یوسف خوبی را این خوش قد و قامت را
1. آخر بشنید آن مه آه سحر ما را
تا حشر دگر آمد امشب حشر ما را