در از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 44
1. در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
1. در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
1. با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا
خاصه که در گشاید و گوید خواجه اندرآ
1. دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را
داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را
1. ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا
در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا
1. ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما
تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما
1. با تو حیات و زندگی بیتو فنا و مردنا
زانک تو آفتابی و بیتو بود فسردنا
1. ای بگرفته از وفا گوشه کران چرا چرا
بر من خسته کردهای روی گران چرا چرا
1. گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا
تا که بهار جانها تازه کند دل تو را
1. چون همه عشق روی تست جمله رضای نفس ما
کفر شدست لاجرم ترک هوای نفس ما
1. عشق تو آورد قدح پر ز بلاها
گفتم می مینخورم پیش تو شاها
1. از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها
دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر میخا