1 یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
2 نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
3 نور تویی سور تویی دولت منصور تویی مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
4 قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
1 رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا زنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدا
2 رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
3 قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
4 ای خمشی مغز منی پرده آن نغز منی کمتر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا
1 آه که آن صدر سرا میندهد بار مرا مینکند محرم جان محرم اسرار مرا
2 نغزی و خوبی و فرش آتش تیز نظرش پرسش همچون شکرش کرد گرفتار مرا
3 گفت مرا مهر تو کو رنگ تو کو فر تو کو رنگ کجا ماند و بو ساعت دیدار مرا
4 غرقه جوی کرمم بنده آن صبحدمم کان گل خوش بوی کشد جانب گلزار مرا
1 طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را لابه گری میکنمت راه تو زن قافله را
2 مست و خوش و شاد توام حامله داد توام حامله گر بار نهد جرم منه حامله را
3 هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر هیچ زمین دفع کند از تن خود زلزله را
4 میکشد آن شه رقمی دل به کفش چون قلمی تازه کن اسلام دمیخواجه رها کن گله را
1 شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا
2 سوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تو دولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قبا
3 دوش به هر جا که بدی دانم کامروز ز غم گشته بود همچو دلم مسجد لا حول و لا
4 دوش همیگشتم من تا به سحر ناله کنان بدرک بالصبح بدا هیج نومیو نفی
1 کار تو داری صنما قدر تو باری صنما ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما
2 دلبر بیکینه ما شمع دل سینه ما در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما
3 ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو چاکر و یاری گر تو آه چه یاری صنما
4 هر نفسی تشنه ترم بسته جوع البقرم گفت که دریا بخوری گفتم که آری صنما
1 کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا
2 تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان بر صفت گل به شکر پخت و بپرورد مرا
3 گفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیم گفت زبون یافت مگر ای سره این مرد مرا
4 ای شه شطرنج فلک مات مرا برد تو را ای ملک آن تخت تو را تخته این نرد مرا
1 در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
2 چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا
3 من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او وز سخنان نرم او آب شوند سنگها
4 زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا
1 با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا خاصه که در گشاید و گوید خواجه اندرآ
2 با لب خشک گوید او قصه چشمه خضر بر قد مرد میبرد درزی عشق او قبا
3 مست شوند چشمها از سکرات چشم او رقص کنان درختها پیش لطافت صبا
4 بلبل با درخت گل گوید چیست در دلت این دم در میان بنه نیست کسی تویی و ما