چون از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 23
1. چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها
کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا
1. چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها
کز چشم من دریای خون جوشان شد از جور و جفا
1. چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را
خون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار را
1. من دی نگفتم مر تو را کای بینظیر خوش لقا
ای قد مه از رشک تو چون آسمان گشته دوتا
1. هر لحظه وحی آسمان آید به سر جانها
کاخر چو دردی بر زمین تا چند میباشی برآ
1. آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتست پا
با تو بگویم حال او برخوان اذا جاء القضا
1. ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما
سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا
1. ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما
ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما
1. ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما
چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما
1. بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما
سور و عروسی را خدا ببرید بر بالای ما
1. دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی
در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا
1. می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا
گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا