ز از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 952
1. ز شمس دین طرب نوبهار بازآید
نشاط بلبله و سبزه زار بازآید
1. ز شمس دین طرب نوبهار بازآید
نشاط بلبله و سبزه زار بازآید
1. سپیده دم بدمید و سپیده میساید
که ویس روز رخ خویش را بیاراید
1. فزود آتش من آب را خبر ببرید
اسیر میبردم غم ز کافرم بخرید
1. سلام بر تو که سین سلام بر تو رسید
سلام گرد جهان گشت جز تو نپسندید
1. ز جان سوختهام خلق را حذار کنید
که الله الله ز آتش رخان فرار کنید
1. هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
1. کدام لب که از او بوی جان نمیآید
کدام دل که در او آن نشان نمیآید
1. اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد
نشاط و عیش به باغ بقا توانی کرد
1. به حارسان نکوروی من خطاب کنید
که چشم بد را از یوسفان به خواب کنید
1. جهان را بدیدم وفایی ندارد
جهان در جهان آشنایی ندارد
1. سحر این دل من ز سودا چه میشد
از آن برق رخسار و سیما چه میشد
1. دل من که باشد که تو را نباشد
تن من کی باشد که فنا نباشد