مها از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 931
1. مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
1. مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
1. مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
که روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
1. میان باغ گل سرخهای و هو دارد
که بو کنید دهان مرا چه بو دارد
1. میان باغ گل سرخهای و هو دارد
که بو کنید دهان مرا چه بو دارد
1. مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد
که بیعنایت جان باغ چون لحد باشد
1. مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند
مرا جمال تو باید قمر چه سود کند
1. فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند
از آنک عشق تو بنیاد عافیت برکند
1. سخن به نزد سخندان بزرگوار بود
ز آسمان سخن آمد سخن نه خوار بود
1. به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود
که جان تویی و دگر جمله نقش و نام بود
1. ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود
بسی بکردم لاحول و توبه دل نشنود