ز از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 941
1. ز بعد خاک شدن یا زیان بود یا سود
به نقد خاک شوم بنگرم چه خواهد بود
1. ز بعد خاک شدن یا زیان بود یا سود
به نقد خاک شوم بنگرم چه خواهد بود
1. اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد
تو هم به صلح گرایی اگر خدا خواهد
1. نماز شام چو خورشید در غروب آید
ببندد این ره حس راه غیب بگشاید
1. به باغ بلبل از این پس نوای ما گوید
حدیث عشق شکرریز جان فزا گوید
1. ندا رسید به جانها که چند میپایید
به سوی خانه اصلی خویش بازآیید
1. میان باغ گل سرخهای و هو دارد
که بو کنید دهان مرا چه بو دارد
1. مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد
که شب ببخشد آن بدر بدره بیحد
1. کسی خراب خرابات و مست میباشد
از او عمارت ایمان و خیر کی باشد
1. مرا وصال تو باید صبا چه سود کند
چو من زمین تو گشتم سما چه سود کند
1. سپاس آن عدمی را که هست ما بربود
ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود
1. هر آن نوی که رسد سوی تو قدید شود
چو آب پاک که در تن رود پلید شود