واقف از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 790
1. واقف سرمد تا مدرسه عشق گشود
فرقیی مشکل چون عاشق و معشوق نبود
1. واقف سرمد تا مدرسه عشق گشود
فرقیی مشکل چون عاشق و معشوق نبود
1. این کبوتربچه هم عزم هوا کرد و پرید
چون صفیری و ندایی ز سوی غیب شنید
1. هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد
هله پیوسته دل عشق ز تو شادان باد
1. هست مستی که مرا جانب میخانه برد
جانب ساقی گلچهره دردانه برد
1. هر کی از حلقه ما جای دگر بگریزد
همچنان باشد کز سمع و بصر بگریزد
1. وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد
سوی زنگی شب از روم لوایی برسد
1. وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
1. ز اول روز که مخموری مستان باشد
شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد
1. ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود
با دل مرده دلان حاجت جنگی نبود
1. سفره کهنه کجا درخور نان تو بود
خرمگس هم ز کجا صاحب خوان تو بود
1. گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود
ور نکوبی به درشتی در هجران چه شود