گر از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 625
1. گر ماه شب افروزان روپوش روا دارد
گیرم که بپوشد رو بو را چه دوا دارد
1. گر ماه شب افروزان روپوش روا دارد
گیرم که بپوشد رو بو را چه دوا دارد
1. هر کآتش من دارد او خرقه ز من دارد
زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد
1. عاشق به سوی عاشق زنجیر همیدرد
دیوانه همیگردد تدبیر همیدرد
1. ای دوست شکر بهتر یا آنک شکر سازد
خوبی قمر بهتر یا آنک قمر سازد
1. عاشق چو منی باید میسوزد و میسازد
ور نی مثل کودک تا کعب همیبازد
1. گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد
چون حکم خدا آید آن زیر و زبر باشد
1. نومید مشو جانا کاومید پدید آمد
اومید همه جانها از غیب رسید آمد
1. عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
برگیر و دهل میزن کان ماه پدید آمد
1. شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد
وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد
1. نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند
وز سوختگان ره گرمی و طلب بیند
1. مستان می ما را هم ساقی ما باید
با آن همه شیرینی گر ترش کند شاید