آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 602
1. آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد
وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد
1. آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد
وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد
1. گویند به بلا ساقون ترکی دو کمان دارد
ور زان دو یکی کم شد ما را چه زیان دارد
1. هرک آتش من دارد او خرقه ز من دارد
زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد
1. ای دوست شکر خوشتر یا آنک شکر سازد
ای دوست قمر خوشتر یا آنک قمر سازد
1. با تلخی معزولی میری بنمی ارزد
یک روز همیخندد صد سال همیلرزد
1. ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد
بی سر شو و بیسامان یعنی بنمی ارزد
1. ایمان بر کفر تو ای شاه چه کس باشد
سیمرغ فلک پیما پیش تو مگس باشد
1. در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد
1. نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
1. ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفاپیشه هنگام وفا آمد
1. بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد
بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد
1. ای خواجه بازرگان از مصر شکر آمد
وان یوسف چون شکر ناگه ز سفر آمد