صلا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 580
1. صلا یا ایها العشاق کان مه رو نگار آمد
میان بندید عشرت را که یار اندر کنار آمد
1. صلا یا ایها العشاق کان مه رو نگار آمد
میان بندید عشرت را که یار اندر کنار آمد
1. مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد
زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد
1. اگر خواب آیدم امشب سزای ریش خود بیند
به جای مفرش و بالی همه مشت و لگد بیند
1. رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید
بیابد پاکی مطلق در او هر چه پلید آید
1. یکی گولی همیخواهم که در دلبر نظر دارد
نمیخواهم هنرمندی که دیده در هنر دارد
1. مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد
مرا مطرب چنان باید که زهره پیش او میرد
1. سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد
ندارد پای عشق سر باشد
1. صلا جانهای مشتاقان که نک دلدار خوب آمد
چو زرکوبست آن دلبر رخ من سیم کوب آمد
1. صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد
اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد
1. شکایتها همیکردی که بهمن برگ ریز آمد
کنون برخیز و گلشن بین که بهمن بر گریز آمد
1. سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود
چو جان بهر نظر باشد روان بینظر چه بود