چه از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 591
1. چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید
1. چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید
1. اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند
بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند
1. برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید
1. امروز جمال تو سیمای دگر دارد
امروز لب نوشت حلوای دگر دارد
1. آن را که درون دل عشق و طلبی باشد
چون دل نگشاید در آن را سببی باشد
1. آن مه که ز پیدایی در چشم نمیآید
جان از مزه عشقش بیگشن همیزاید
1. امروز جمال تو بر دیده مبارک باد
بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد
1. یاران سحر خیزان تا صبح کی دریابد
تا ذره صفت ما را کی زیر و زبر یابد
1. امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد
وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهی یابد
1. جامم بشکست ای جان پهلوش خلل دارد
در جمع چنین مستان جامی چه محل دارد
1. آن عشق که از پاکی از روح حشم دارد
بشنو که چه میگوید بنگر که چه دم دارد