سجده از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 547
1. سجده کنم پیشکش آن قد و بالا چه شود
دیده کنم پیشکش آن دل بینا چه شود
1. سجده کنم پیشکش آن قد و بالا چه شود
دیده کنم پیشکش آن دل بینا چه شود
1. چشم تو ناز میکند ناز جهان تو را رسد
حسن و نمک تو را بود ناز دگر که را رسد
1. آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
1. پنبه ز گوش دور کن بانگ نجات میرسد
آب سیاه درمرو کآب حیات میرسد
1. جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود
گر تو ستم کنی به جان از تو ستم روا بود
1. چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود
دیر به خانه وارسد منزل دور میرود
1. بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
1. این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود
بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه میشود
1. چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند
نیست عجب که از جنون صد چو مرا چنین کند
1. جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند
بر دل و جان عاشقان چون کنه کار میکند
1. دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود
جان ز لبت چو میکشد خیره و لب گزان بود
1. یار مرا چو اشتران باز مهار میکشد
اشتر مست خویش را در چه قطار میکشد